5. وَ الشَّجَاعَةَ (شجاعت )
پنجمین و آخرین صفتی که آن کافر دارا بود و باعث نجاتش شد شجاعت است
به جرئت می توان گفت که مصداق بارز انسان شجاع در عصر ما امام خمینی بود
به عنوان نمونه در سال 43 امام بعد از آزادیشان که در مسجد اعظم سخنرانی کردند فرمودند: والله من به عمرم نترسیدم، آن شبی هم که آنها مرا می بردند آنها می ترسیدند و من آنها را دلداری می دادم.
و در جایی دیگر به یکی از نزدیکان خود می فرمایند:
«وقتی من را برای تبعید میبردند، در بیابانی در مسیر، ماشین به سمت جادهای خاکی منحرف شد و من یقین حاصل کردم که قصدشان کشتن من است. وقتی به دلم رجوع کردم، دیدم هیچ تکان نخورده است و هیچ دلهرهای ندارم»!
داستانک1:
دکتر عارفی، پزشک مخصوص امام، میگوید: «یک وقتی اطراف جماران مورد اصابت موشک قرار گرفت، به نحوی که شیشهها فرو ریخت و ما از ترس به زیر میز رفتیم وقتی به مانیتور نگاه کردیم، دیدیم وضعیت قلب امام کمترین تغییری نکرده است»! [چندین خاطره از این دست؛ در کتاب طبیب دلها، نوشته ی دکتر عارفی ، موجود است]
داستانک2:
روز 12 بهمن ،از یک طرف هواپیمای امام در آسمان و از طرف دیگر تانکهای بختیار در فرودگاه و میلیونها انسان با اضطرابی عجیب چشم به راه ؛اما هنگامی که خبرنگاری در هواپیما کنار امام نشست و از ایشان پرسید: «حضرت آیتالله، اکنون که بعد از پانزده سال تبعید به ایران برمیگردید، چه احساسی دارید؟!» و امام بی هیچ درنگی و با تقدیم لبخندی نمکین فرمودند: هیچ
بعد از 15 سال تبعیدی تلخ و در شرایطی که هنوز کشور در دست دشمن بود و همه قوای نظامی و انتظامی تحت فرمان بختیار بود و هر احتمالی در مورد جان امام وجود داشت این پیرمرد در پاسخ این سؤال که چه احساسی داری؟ میگوید هیچ! اهل معنی باید سالها در تحلیل این «هیچ» بگویند و بنویسند تا اندکی از «همه» عمق این «هیچ» برملا شود.