داستانک (خاطره )
حدود 4 سال پیش بود که جوانی مومن
و باتقوا پیش من آمد و گفت :
حاج آقا ! نه شغلی دارم و نه پولی؛
اما نیاز شدید
به ازدواج دارم . وضعیت
مالی خانواده ی ما هم مناسب نیست، برای همین، مخالف ازدواج من هستند
گفتم: به خانواده ات بگو به من زنگ
بزنند ، تا با آنها صحبت کنم
زنگ زدند و من هم صحبت کردم ، اما
فایده ای نداشت.
به آن جوان گفتم: کاری از دست من
بر نمی آید . اما پیشنهادی به تو می دهم، و آن پیشنهاد این است که : غسل زیارت کن
و بعد از آن به حرم
امام رضا علیه السلام برو ، بعد از زیارت ، به بالاسر
حضرت برو و 2رکعت نماز زیارت بخوان، بعد از نماز دعا کن انشاءالله برآورده می شود
...
سه روز بعد ، آن
جوان با من تماس گرفت و برای خواندن صیغه عقدش با من قرار گذاشت و گفت :همه چیز درست شد ...
جالب این بود که روز ازدواجش روز
ولادت امام رضا علیه السلام بود ، روز ولادت خانمش هم روز ولادت امام رضا علیه
السلام بود و نام پدر خانمش هم رضا ...
الآن هم به برکت امام رضا علیه
السلام همه چیز دارد ...