یا اباذر، مَنْ ماتَ وَ فى قَلْبِه مِثْقالُ ذَرَّة مِنْ کِبْر لَمْ یَجِدْ رائِحَئه الْجَنَّةَ، إِلاّ أَنْ یَتُوبَ قَبْلَ ذلِک.یا اَباذَر، أکْثَرُ مَنْ یَدْخُل النّارَ الْمُسْتَکْبِرُونَ،
فَقالَ: رَجُلٌ وَهَلْ یَنْجوُ مِنَ الْکِبْر أحَدٌ یا رَسُولَ الله؟ قال: نَعَمْ، مَنْ لَبِسَ الصُّوْف وَ رَکِبَ الْحِمارِ... وَ جالَسَ الْمَساکِینِ.
اى ابوذر، کسى که بمیرد در حالى که در قلبش ذرّه اى از تکبّر در دل او باشد بوى بهشت را نمى یابد، مگر اینکه قبل از مرگ از آن توبه کند.اى ابوذر، بیشتر کسانى که داخل آتش مى شوند متکبّرین هستند.
مردى سؤال کرد: اى پیامبر خدا، آیا ممکن است کسى از کبر نجات پیدا کند؟
حضرت(صلى الله علیه وآله) فرمود: آرى، کسى که لباس ساده بپوشد و مرکبش، تکبّرآور نباشد و همنشین با فقرا و مساکین باشد. [بحارالانوار ، جلد 74، صفحه 90]
داستانک :
در شب هفدهم ماه مبارک رمضان که پیغمبر صلى الله علیه و آله به معراج تشریف برد و همه جا را دید و در همان شب مراجعت فرمود. صبح آن شب ، شیطان خدمت آن سرور مشرف شد و عرض کرد: یا رسول الله ! شب گذشته که به معراج تشریف بردید، در آسمان چهارم طرف چپ ((بیت المعمور)) منبرى بود، شکسته و سوخته و به رو افتاده آیا شناختى آن منبر را و متوجه شدید که از کیست ؟
آن حضرت فرمودند: خیر؛ آن منبر از کیست ؟
شیطان عرض کرد: آن منبر از من است و صاحب آن بودم ! بالاى آن مى نشستم و ملائکه پاى منبر من حاضر مى شدند، از براى آنها راه بندگى حضرت منان را مى گفتم . ملائکه از عبادت و بندگى من تعجب مى کردند! هر وقت که تسبیح از دستم مى افتاد، چندین هزار ملک بر مى خاستند، تسبیح را مى بوسیدند و به دست من مى دادند. اعتقاد من این بود که خداوند از من بهتر چیزى را خلق نفرموده ؛ ولى یک بار دیدم امر به عکس شد و رانده درگاه او شدم . و الان کسى از من بدتر و ملعون تر در درگاه احدیت نیست . اى محمد صلى الله علیه و آله وسلم ! مبادا مغرور شوى و تکبر نمایى ، چون هیچ کس از کارهاى الهى آگاه نیست .
در ملاقات خود با حضرت یحیى عرض کرد: من جزو ملائکه بودم و چهار هزار سال سرم را از یک سجده بر نداشتم ؛ ولى عاقبتم این شد که از صفوف ملائکه بیرون شدم و مطرود و مردود و ملعون درگاه حق تعالى گردیدم [داستانهایی از ابلیس صفحه 40 به نقل از خزینه الجواهر 646]
البدایة والنهایة عن الحسن :