مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند

با مدد از خدای مولا علی «کانون فرهنگی ثامن الحجج مسجد علی بن ابیطالب فارس - لامرد- بخش اشکنان - روستای پسبند»

مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند

با مدد از خدای مولا علی «کانون فرهنگی ثامن الحجج مسجد علی بن ابیطالب فارس - لامرد- بخش اشکنان - روستای پسبند»

مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند
پیام های کوتاه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر» ثبت شده است

۳۱فروردين



۱۲اسفند

در بنى اسرائیل جوان فاسقى بود که در زمان حضرت موسى (علیه السلام)، اهل شهر از معصیت او به تنگ آمده بودند به موسى خطاب شد، که او را بیرون کن. حضرت موسى بیرونش کرد. به قریه اى رفت. از آنجا نیز بیرونش ‍ کردند، بالاى کوهى و در میان غارى رفت و در آنجا مریض شد و کسى نبود که او را پرستارى کند. صورت روى خاک گذارد و عرض کرد:
یا رب لو کانت والدتى عند راسى لرحمتنى و بکت على ذلى و غربتى...
پروردگارا! اگر پدر و مادر من حاضر بودند براى غربت من گریه مى کردند، الهى حال که پدر و مادر را از من قطع کردى، رحمتت را از من قطع مکن و چنانچه دل مرا به آتش فراق آنها سوزاندى به آتش غضب خود مسوزان.
همینکه این مناجات را کرد به حور و غلامان خطاب شد بصورت پدر و مادر و فرزندان او شوند و در پیش او حاضر شوند، آن جوان چشم گشود و آنها را دید و خوشحال شد و از دنیا رفت.
به حضرت موسى (علیه السلام) خطاب شد، اى موسى یکى از بندگان شایسته ما در فلان موضع مرده است. بسوى او برو و او را غسل بده و کفن کن، نماز بر او بخوان و او را دفن کن. موسى به غار آمد و دید همان جوان فاسق است.
عرض کرد: الهى مگر این همان جوان فاسق نیست که امر کردى از شهر و قریه بیرونش کنم.
خطاب شد: اى موسى بواسطه مرض او و بواسطه دور بودن او از وطنش و اقرار کردن به گناهش به او رحم کردم. اى موسى هرگاه غریب بمیرد ملائکه آسمان و زمین ترحما براى غربتش گریه مى کنند، چگونه من او را رحم نکنم و حال آنکه غریب است و منم ارحم الراحمین







۲۶خرداد


                                                      

روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سؤال می کند:
آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد؟
خطاب میرسد:آری!
موسی با حیرت می پرسد:آن شخص کیست؟
خطاب میرسد:او مرد قصابی است در فلان محله.
موسی می پرسد:می توانم به دیدن او بروم؟
خطاب میرسد:مانعی ندارد!
فردای آن روز موسی به محل مربوط رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند.و می گوید:من مسافری گم کرده راه هستم،آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم؟
قصاب در جواب می گوید:مهمان حبیب خداست،لختی بنشین تا کارم را انجام دهم،آنگاه با هم به خانه می رویم.موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آن را جدا کرد در پارچه ای پیچید،و کنار گذاشت.ساعاتی بعد قصاب می گوید:کار من تمام است برویم.سپس با موسی به خانه قصاب میروند،به محض ورود به خانه،رو به موسی کرده و می گوید:لحظه ای تأمل کن!
موسی مشاهده می کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته،آن را باز کرده و آرام آرام طناب را شل کرد.شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به خود جلب کرد،وقتی تور به کف حیاط رسید،پیرزنی را در میان آن دید،با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید،سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به او داد،دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت:مادر جان،دیگر کاری نداری.
و پیرزن می گوید:پسرم انشاالله که در بهشت همنشین موسی شوی.سپس قصاب پیرزن را مجددا" در داخل تور نهاده بر بالای درخت قرار داده و پیش موسی آمده و با تبسمی می گوید:او مادر من است و آنقدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم و از همه جالب تر آنکه همیشه این دعا را برای من می خواند که "انشاالله در بهشت با موسی همنشین شوی!"
و چه دعایی!!آخر من کجا و بهشت کجا؟آن هم با موسی!
موسی لبخندی میزند و به قصاب می گوید:من موسی هستم و تو یقینا"به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد!