مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند

با مدد از خدای مولا علی «کانون فرهنگی ثامن الحجج مسجد علی بن ابیطالب فارس - لامرد- بخش اشکنان - روستای پسبند»

مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند

با مدد از خدای مولا علی «کانون فرهنگی ثامن الحجج مسجد علی بن ابیطالب فارس - لامرد- بخش اشکنان - روستای پسبند»

مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند
پیام های کوتاه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پاکی» ثبت شده است

۲۰تیر

روز سیزدهم تطهیر از آلودگی های گذشته

«سی نغمه از رمضان»

فیش سخنرانی کوتاه -  شرح دعای روزهای رمضان المبارک

متن دعا

اللَّهُمَّ طَهِّرْنِی فِیهِ مِنَ الدَّنَسِ وَ الْأَقْذَارِ وَ صَبِّرْنِی فِیهِ عَلَى کَائِنَاتِ الْأَقْدَارِ وَ وَفِّقْنِی فِیهِ لِلتُّقَى وَ صُحْبَةِ الْأَبْرَارِ بِعَوْنِکَ یَا قُرَّةَ عَیْنِ الْمَسَاکِینِ.

ترجمه

خداوندا مرا در این روز از ناپاکی و نجاسات پاک گردان وصابرم کن بر هر مصیبت  ودر امر تقوی وهمنشینی با نیکان موفقم بگردان با یاری خودت ای نور چشم مستمندان.

شروع

از امام صادق علیه السلام روایـت شده که وقتى این آیه نازل شد

وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلى‏ ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ   سوره آل‏عمران (135)

 ابلیس همه‏ى یاران خود را جمع کرد و چاره‏جویى نمود. شیاطین پیشنهاداتى دادند که پذیرفته نشد، وسواس خنّاس گفت: من چاره مى‏کنم! گفتند: چگونه؟ گفت: به آنها وعده مى‏دهم و به آرزوها گرفتارشان مى‏کنم تا دچار گناه شوند و وقتى گرفتار شدند، استغفار را از یاد آنها مى‏برم. وسائل، ج 11، ص 66.ولی قربون خدا بشیم که خیلی بفکر بندگانش است که بملایکه دستور داده اگر بندهاش گناه کردند تا هفت ساعت گناه اورا یادداشت نکنند.                     

اقناع اندیشه

با تمثیل

خورشید همیشه نورافشانی می کند و زمین یکی از میلیونها نقطه است که می تواند از نور خورشید استفاده کند برای اینکه زمین بتواند از نور خورشید بهره برداری کند باید وضعیت خود را در مقابل خورشید تغییردهد و در مقابل آن قرار بگیرد اینکه در شب قسمتی از زمین از نور خورشید بی بهره است نه برای این است که خورشید به طرف زمین نمی چرخد و خود را تطبیق نمی کند بلکه زمین باید موضع خود را تغییر دهد. «توبه» تغییر وضعیت انسان است نسبت به خدا نه تغییر وضعیت خدا نسبت به انسان. انسان باید موضع خود را تغییر دهد نه خدا. وقتی انسان موضع خود را تغییر داد از رحمتهای تازه ی الهی بهره مند می شود اصولاً معقول نیست که گفته شود خدا وضعیت خود را نسبت به ما تغییر دهد بلکه ما باید وضعیت خود را نسبت به خدا تغییر دهیم.

اشعار وتمثیلات-مثل ها وپند های حائری شیرازی ج1 ص14

تا که دستت می رسد کاری بکن ........ قبل از  آنکه ناید زتو هیچ کار

پرورش احساس

با داستان

بله عزیزان باید تا دیر نشده کاری کرد هنوز که هستیم وتوانایی داریم باید اشتباهاتمون را جبران کنیم  مانند داستان رسول ترک ،باز هم ماه محرّم از راه رسیده بود و تمام محلّه های تهران همانند محلّه های همه ی شهرها و روستاهای شیعه نشین جنب و جوشی خاص پیدا کرده بود. مرد و زن و کوچک و بزرگ و دارا و نادار علاوه بر این این که خودشان لباس های مشکی برتن کرده بودند در و دیوارهای خانه ها و محلّه هایشان را نیز با پارچه هایی به رنگ لباس هایشان، سیاه پوش کرده بودند. در آن سال در یکی از این شب های دهه ی اوّل محرّم با ابهّت و قوی هیکل به سوی یکی از هیئت های اطراف بازار تهران در حرکت بود. آن مرد نامش رسول بود و چون اهلِ تبریز بود تهرانی ها به او رسول تُرک می گفتند. رسولِ تُرک آن شب نیز به سوی هیئت و جلسه ی روضه ای می رفت که مسئولین و بعضی از شرکت  کننده های در آن هیئت از این که رسولِ تَرک به هیئت و جلسه ی آن ها می آمد بسیار ناراحت و ناخشنود بودند. در این چند شبی که از ماه محرم گذشته بود رسول ترک هر شب در آن هیئت حاضر شده بود. او در این چند شب به همه نشان داده بود که نمی تواند مانند بسیاری از شرکت کنندگان و عزاداران در گوشه ای از مجلس آرام و ساکت بنشیند. او خودش را متفاوت از دیگران حس نمی کرد و فکر می کرد می تواند در آن جلسات هر کاری که هر یک از اعضای هیئت می کند او نیز انجام دهد. او حتّی بدش نمی آمد تا در نظم و ترتیب بخشیدن به مراسم عزاداری نیز دخالت کند. هرچند که همه ی حرکت ها و کارهای رسول با نوعی شلوغ کاری همراه بود امّا به هیچ وجه اساس و ریشه ی این نارضایتی ها و دلخوری های اهل هیئت به خاطر این شلوغ کاری ها نبود. آن ها از مرام و شخصیّت رسول ناراحت بودند. آن ها فکر می کردند که وجود و حضور چنین آدمی هیئت و جلسه ی عزادای و توسّل را از شور و اخلاص و صفا باز می دارد و حق هم در ظاهر با آن ها بود، زیرا رسول آدمی قلدر و لات و لااُبالی بود. او مردی بود که به فسق و زورگویی شهرت داشت.. امّا رسولِ تُرک با تمام این گمراهی هایی که داشت یک صفت و خصلت نیکو و عجیبی نیز داشت. او دوست داشت در ماه های محرّم در هر شکل و حالتی که هست در جلسه های سوگواری و روضه ی سرور آزادگان عالَم حضرت حسین بن علی علیه السّلام شرکت کند. او نسبت به امام حسین علیه السّلام مؤدّب بود. پدر و مادرش ارادت و محبّت به امام حسین علیه السّلام را از طفولیّت و در سنین کودکی در جان و قلبِ رسول کاشته بودند. او گاهی قبل از این که بخواهد به سوی جلسه روضه ای حرکت کند ابتدا دهانش را برای لحظاتی کوتاه در زیر شیرِ آب می گرفت و به خیالِ خودش دهانش را به این شکل آب می کشید تا دیگر نجس نباشد و آنگاه به سوی هیئت و جلسه ی روضه ای به راه می افتاد. رسولِ تُرک آن شب نیز وارد هیئت شد. بسیاری از نگاه هایی که به او می افتاد محترمانه و مهربانانه نبود. مسئولِ هیئت هم که آدمی خوش سیما و با صفا بود با دیدن و مشاهده ی رسول ناراحت به نظر می رسید. آن شب نیز رسولِ تُرک به جمعِ عزاداران و اعضای آن هیئت پیوست و مشغول عزاداری و همنوایی با آن ها شد. امّا دقیقه های زیادی از آمدن و حضور رسول نگذشته بود که چند نفر از اعضای هیئت به دور مسئول هیئت حلقه زدند. از طرز نگاهشان پیدا بود که درباره ی رسول صحبت می کنند. بعد از دقایقی جوانی از میان آن ها قد راست کرد و یک راست به سوی رسول رفت. رسول با لبخند از او استقبال کرد. آن جوان مشغول صحبت با رسول شده بود و نگاه های بعضی از حاضرین به آن دو خیره و معطوف گردیده بود. لحظاتی نگذشته بود که کم کم آثار ناراحتی و غضب در صورت و چهره ی رسول ظاهر گشت. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرف ها و صحبت های آن جوان گوش می داد. آن جوان که خود را فرستاده ی مسئول هیئت معرفی کرده بود با صراحت و بدون هیچ ملاحظه و ترس و واهمه ای به رسول حالی کرده بود که باید از مجلس بیرون برود و دیگر حق ندارد در هیئت و جلسه ی آنها شرکت کند. معلوم بود که رسول ترک از اینکه او را از جلسه ی امام حسین علیه السلام بیرون می کنند به خشم آمده است. او از روی ناراحتی نمی توانست حرفی و سخنی بگوید. او در حالی که خودش را کنترل می کرد به از جایش بلند شد. برای لحظاتی سکوت و خاموشی بر مجلس سایه افکنده بود. در آن لحظات بعضیها گمان می کردند که او الان دعوا و جنجالی به راه خواهد انداخت، اما رسول ترک بدون هیچ شکایت و اعتراضی آنجا را ترک کرد و یک راست به سوی خانه اش حرکت نمود. هرچند که رسول ترک آدمی بسیار قلدر و شرور بود ولی ارادت و اعتقادش به امام حسین علیه السلام به اندازه ای بود که به او اجازه نمی داد تا از خادمان و ارادتمندان به امام حسین علیه السلام کینه و عقده ای به دل بگیرد و دعوا و زد و خوردی به راه بیاندازد. پس با توجه به این خصوصیتی که رسول داشت شاید همه ی ناراحتی و غصّه ی این بی احترامی و برخورد تا قبل از رسیدن به خانه از دلش بیرون رفته بود و شاید آن شب زمانی که رسول بر روی رختخواب دراز می کشید و سرش را بر روی بالش می گذاشت فقط در این فکر بود که از فردا در کدام یک از دیگر جلسه ها و هیئت های روضه ی امام حسین علیه السّلام می تواند حضور یابد. آن شب نیز مثل همه ی شب های خدا به پایان رسید و خورشید کم کم در حال بیرون آمدن بود. در همان ابتدای صبح که هنوز اغلبِ مردم از خانه هایشان بیرون نیامده بودند و شهر هم چنان در سکوت و خلوت به سر می  برد دری باز شد و مردی از خانه اش بیرون آمد. از حالش پیدا بود که به سوی انجام امری عادّی و روزمرّه نمی رود. آن مرد به سویی می رفت که خانه ی رسول ترک نیز در آن جا قرار داشت. او به جلوی خانه رسول رسید و شروع به در زدن نمود. رسول با شنیدنِ صدای در به فکر فرو رفته بود. در این اولین دقیقه های روز چه کسی می توانست با او کاری داشته باشد؟! موقعی که رسول در را باز کرد کسی را در پشت در دید که به طور ناخودآگاه نمی توانست از او راضی و خشنود باشد. مردی که در پشتِ در ایستاده بود همان مسئول هیئت بود همان کسی که دیشب به رسول پیغام داده بود که دیگر نباید در هیئت و جلسه ی آن ها شرکت کند. همان کسی که دیشب رسول را از جلسه ی امام حسین علیه اسّلام بیرون کرده بود. امّا هم اکنون همه چیز وارونه و برعکس شده بود. رسول به محض باز کردنِ در با یک احوالپرسی و مصافحه ی بسیار گرمی روبه رو شد. مسئول هیئت در حالی که بر روی پنجه های پایش ایستاده بود و هیکل و جثه ی قوی و بزرگ رسول را در آغوش گرفته بود رسول را تندتند می  بوسید و از او معذرت خواهی و طلب بخشش می کرد و رسول فقط مات و مبهوت، مسئول هیئت را تماشا می کرد. او از این برخورد های دوگانه ی دیشب و امروز به حیرت و تعجّب آمده بود. مسئول هیئت بعد از معذرت خواهی ها و دلجویی های فراوان از رسول خواست تا او حتماً در شب های آینده در جلسه های آن ها شرکت کند و تمام اتفاقات و حرف های شب گذشته را فراموش کند. مسئول هیئت نمی  خواست بیش از این تومضیحی بدهد و دلیل و علّت این تغییر نظر و رفتارش را بیان بنماید. زمانی که مسئول هیئت می خواست خداحافظی کند و برود رسول مانع از رفتنش شد. رسول می دانست که مسئول هیئت بدون علّت و بی خودی عقیده اش تغییر پیدا نکرده است. او پافشاری و اصرار داشت تا علّت این تغییر را بداند. مشاهده ی یک خواب و رؤیایی عجیب باعث شده بود تا مسئول هیئت از این که در شب گذشته رسول را از جلسه ی امام حسین علیه السّلام بیرون کرده است به شدّت پشیمان و نادم بشود. امّا او گمان می کرد نباید همه ی خوابش را برای رسول تعریف کند. مسئول هیئت در شب گذشته در بخشی یک چیزی دیده بود که بنابر نظر و عقیده ی او بسیار خوب و نیکو بود ولی فکر می کرد که اگر آن را برای آدمی هم چون رسول تعریف کند  رسول آن را درک نخواهد کرد و بر عکس به شدّت ناراحت و عصبانی هم خواهد شد. ولی تقدیر و اراده ی خداوند بر این تعلّق گرفته تا مسئول هیئت در آن اولین دقیقه های صبح و در همان جلوی خانه رسول همه ی رؤیا و خوابش را برای رسول بازگو کند در آن لحظه هیئت به هیچ وجه تصوّر نمی کرد و نی دانست که او هم اکنون  و در آن لحظات واسطه و رساننده ی یک پیام و دعوتی رمزدار از جانب امام حسین علیه السّلام برای رسول ترک است. او عاقبت شروع به تعریف کردنِ رؤیای دیشبش کرد و رسول ترک نیز یا دقت و کنجکاوی به صحبت های او گوش می داد. مسئول هیئت در شب گذشته در عالم خواب دیده بود در شبی تاریک در صحرای کربلا قرار دارد. او در خواب دیده بود که خیمه ها و یاران و اصحاب امام حسین علیه السّلام در یک طرف می باشند و یاران و خیمه  های لشکریان یزید (لعنة الله علیهم اجمعین) در سویی دیگر. مسئول هیئت تصمیم می گیرد برای مشاهده ی اوضاع و احوال خیمه های امام حسین علیه السّلام به سوی خیمه های آن حضرت حرکت کند. هنوز بیشتر از چند قدم برنداشته بود که ناگاه متوجه می شود سگی در حال پاسبانی و نگهبانی از خیمه های امام حسین علیه السّلام است. آن سگ با پارس ها و حمله های جسورانه اش به هیچ غریبه ای اجازه نمی داد به خیمه های امام حسین علیه السّلام نزدیک شود. مسئول هیئت قدم برمی دارد و با احتیاط به سوی خیمه های سیدالشهداء حرکت می کند ولی آن سگ به سوی او نیز حمله ور می شود  و با سماجت مانع از نزدیک شدن وی به خیمه های حسینی می گردد. مسئول هیئت در آن تاریکی و ظلمت شب با آن سگ درگیر می شود و می خواهد خودش را به خیمه ها برساند. او به سختی و با کوشش و تلاشی زیاد در حال رها شدن از آن سگ بوده است که ناگهان با نگاه به سر و کلّه ی آن سگ متوجّه ی یک منظره ی بسیار عجیب و غریبی می گردد. مسئول هیئت با گریه و اشک به رسولِ ترک می گوید: « رسول! من در حالی که با آن سگ رودررو شدم یک دفعه متوجه ی مسئله عجیبی شدم، من ناگهان متوجه شدم که سر و صورتِ آن سگ سر و صورت تو است، این سر و کلّه ی تو بود که بر روی هیکل و بدن آن سگ قرار داشت؛ رسول! در واقع این بودی که در حال پاسداری از خیمه های امام حسین علیه السّلام بودی» عجب صبح زیبایی بود، عجب شب قدری بود هرچند زمانی که رسول ترک را از هیئت بیرون می کردند و او در مقابل آن جور و جفا فقط صبر پیشه کرد شب بود. هرچند که مسئول هیئت خوابش را در شب و شاید هم در وقت سحر مشاهده کرده بود و هر چند که مسئول هیئت در خوابش دیده بود که در ظلمت شب به سوی خیمه های امام حسین علیه السّلام می رود و در ظلمت شب سر و کلّه ی رسول را بر روی پیکر سگِ نگهبان خیمه ها دیده بود اما زمانی که مسئول هیئت این خواب را در جلوی خانه رسول تعریف می کرد ماه رمضان نبود بلکه ماه محرم بود؛ شب نبود و یکی از روزهای دهه ی اول محرم بود. اما در حقیقت از زاویه ی نگاه عارفان و سالکان آن روز صبح، شب قدری برای رسول ترک بود. در آن صبح زیبا و در آن شب قدر همه ی مقدرات رسول به یکباره زیر و رو شد و انقلابی شگفت و باور نکردنی در رسول به غَلیان آمد و یک شیدایی و سوختگی به جانِ رسول ترک افتاد. او به یکباره اسیر سرِ زلف امام حسین علیه السّلام شد و دیگر هرچه بر زبان می آورد شهد و شکری سوزان بود.

امام حسین علیه السلام ص 5249 الی 66

 

رفتار سازی با راهکار  

و قَالَ ع الِاسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ الْعِلِّیِّینَ وَ هُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى الْفِعْلِ وَ الثَّانِی الْعَزْمُ عَلَى التَّرْکِ وَ أَنْ لَا یَعُودَ وَ الثَّالِثُ تَأْدِیَةُ الْحُقُوقِ لِیَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى وَ لَیْسَ عَلَیْهِ تَبِعَةٌ وَ الرَّابِعُ أَنْ یَعْمِدَ إِلَى کُلِّ فَرِیضَةٍ فَیُؤَدِّیَ حَقَّهَا وَ الْخَامِسُ أَنْ یُذِیبَ اللَّحْمَ الَّذِی نَبَتَ مِنْهُ [عَلَى‏] السُّحْتِ بِالْهُمُومِ وَ الْأَحْزَانِ حَتَّى یَکْتَسِیَ لَحْماً آخَرَ مِنَ الْحَلَالِ وَ السَّادِسُ أَنْ یُذِیقَ جِسْمَهُ أَلَمَ الطَّاعَةِ کَمَا أَذَاقَهُ لَذَّةَ الْمَعْصِیَةِ

امام على علیه السلام : همانا براى استغفار ، درجه علیّین قرار داده شده است و آن استغفار نامى است که شش معنا در بر دارد: نخست پشیمانى از گذشته؛

دوم تصمیم بر ترک همیشگى آن؛

سوم بازگرداندن حقوق خلایق به آنان ... ؛

چهارم ادا کردن حقّ هر عمل واجب که حقّ آن را ضایع کرده اى؛

پنجم این که گوشت برآمده از مال حرام را با اندوهها آب کنى، چندان که پوست به استخوان چسبد و میان آن دو گوشتى تازه روید ؛

و ششم آن که سختى طاعت را به تن بچشانى چنان که شیرینى معصیت را به کام او ریخته بودى. آن گاه [پس از همه این مراحل ]بگویى: أستغفِرُ اللّه.

 بحارالأنوار  75  68  باب 16

روضه کوتاه

عمری بود بر سفره لطفت نشستم ....... گر چه نمک خوردم نمکدان را شکستم

(ولی خدای من )ببین که دل شکسته ام   بعشق تو نشسته ام  الهی العفو  خدایا تو که کریمی و رحیم تو که توبه امثال رسول ترک را قبول کردی  این مرتبه هم بخاطر اهل بیت توبه مراهم بپذیر و گناهانم را ببخشا

۰۴تیر

داستانک (خاطره )

حدود 4 سال پیش بود که جوانی مومن و باتقوا پیش من آمد و گفت :

حاج آقا ! نه شغلی دارم و نه پولی؛ اما نیاز شدید به ازدواج دارم . وضعیت مالی خانواده ی ما هم مناسب نیست، برای همین، مخالف ازدواج من هستند

گفتم: به خانواده ات بگو به من زنگ بزنند ، تا با آنها صحبت کنم

زنگ زدند و من هم صحبت کردم ، اما فایده ای نداشت.

به آن جوان گفتم: کاری از دست من بر نمی آید . اما پیشنهادی به تو می دهم، و آن پیشنهاد این است که : غسل زیارت کن و بعد از آن به حرم امام رضا علیه السلام  برو ، بعد از زیارت ، به بالاسر حضرت برو و 2رکعت نماز زیارت بخوان‌، بعد از نماز دعا کن انشاءالله برآورده می شود ...

سه روز بعد ، آن جوان با من تماس گرفت و برای خواندن صیغه عقدش با من قرار گذاشت و گفت :همه چیز درست شد ...

جالب این بود که روز ازدواجش روز ولادت امام رضا علیه السلام بود ، روز ولادت خانمش هم روز ولادت امام رضا علیه السلام بود و نام پدر خانمش هم رضا ...

الآن هم به برکت امام رضا ‍ علیه السلام  همه چیز دارد ...