دکتر شیخ از مردم پولی نمی گرفت و هر کس هرچه می
خواست توی صندوقی که کنار میز دکتر بود میانداخت و چون حق ویزیت دکتر 5
ریال تعیین شده بود ( خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آنزمان)، اکثر
مواقع، سر فلزی نوشابه به جای پنج ریالی داخل صندوق انداخته میشد و صدایی
شبیه انداختن پول شنیده میشد.
محله ما در مشهد نزدیک کوچه دکتر شیخ است. مادرم از قول دختر دکتر شیخ تعریف می کرد که روزی متوجه شدم، پدر مشغول شستن و ضد عفونی کردن انبوه سر نوشابه های فلزی است!
با تعجب گفتم: پدر بازیتان گرفته است؟ چرا سر نوشابه ها را می شورید؟ و پدر جوابی داد که اشکم را در آورد :
دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سر نوشابههای تمیز استفاده کنند
تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند، این سر نوشابههای تمیز را آخر
شب در اطراف مطب میریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از اینها که تمیز است
استفاده کنند. آخر بعضیها خجالت میکشند که چیزی داخل صندوق مطب
نیاندازند. ----------------------------------------------- نقل از یک سبزی فروش :ابتدا که دکتر در محله سرشور مطب بازکرده بود و من
هنوز ایشان را نمی شناختم. هر روز قبل از رفتن به مطب نزد من می آمد و قیمت
سبزیها را یادداشت می کرد اما خرید نمی کرد ، پس از چند روز حوصله ام سر
رفت و با کمی پرخاش به او گفتم : مگر تو بازرسی که هر روز می آیی و وقت مرا
می گیری ؟ وی گفت : خیر، من دکتر شیخ هستم و قیمت سبزیجات را برای آن می
پرسم تا ارزانترین آنها را برای بیماران خودم تجویز کنم . ------------------------------------------------ روزی مردی از دکتر سئوال می کند: شما چرا با این سن و خستگی ناشی از کار
از موتور سیکلت استفاده می کنید؟ دکتر در جواب می گوید :منزل مریضهایی که
من به عیادتشان می روم آنقدر پیچ در پیچ است و کوچه های تنگ دارد که هیچ
ماشینی از آن نمی تواند عبور کند، بنابراین مجبورم با موتور به عیادتشان
بروم . -------------------------------------------------
آری این اوج عزت انسانی است ، طوری زندگی کند که حتی نام خود را هم به
فراموشی بسپارد و بحدی در خدمت مردم و البته برای رضای خالق غرق باشد و پس
از مرگ احسان و عظمت کارش آشکار گردد. دکتر شیخ بیش از اینکه دکتر باشد
معلمی بود که اخلاق همراه با مهربانی و صفا را به شاگردان و مریدان مکتبش
آموزش داد.