دعای روز سوم رمضان
روز سوم ـ آثار غفلت |
|
«سی نغمه از رمضان» فیش سخنرانی کوتاه - شرح دعای روزهای رمضان المبارک |
|
متن دعا |
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی فِیهِ الذِّهْنَ وَ التَّنْبِیهَ وَ بَاعِدْنِی فِیهِ مِنَ السَّفَاهَةِ وَ التَّمْوِیهِ وَ اجْعَلْ لِی نَصِیبا مِنْ کُلِّ خَیْرٍ تُنْزِلُ فِیهِ بِجُودِکَ یَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِینَ |
ترجمه |
خدایا روزی کن مرا در آن روز هوش و خود آگاهی را و دور بدار در آن روز از نادانی و گمراهی و قرار بده مرا بهره و فایده از هر چیزی که فرود آری در آن به بخشش خودت ای بخشنده ترین بخشندگان |
شروع باطرح موضوع |
انسانی که اشرف مخلوقات است گاهی به جایی می رسد که تا حد حیوانیت و حتی پایین تر از آن هم سقوط می کند. یکی از عواملی که باعث سقوط انسان می شود و حربه شیطان هم هست غفلت است که بسیاری از انسانها را با این وسیله جهنمی میکند. قرآن می فرماید: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُون (اعراف آیه 179) بسیارى از جن و انس را براى جهنم آفریدهایم دلها دارند که با آن فهم نمىکنند چشمها دارند که با آن نمىبینند گوشها دارند که با آن نمىشنوند ایشان چون چارپایانند بلکه آنان گمراهترند ایشان همان غافلانند. هدف اصلى آفرینش، خداپرستى و عبودیّت است، ولى نتیجهى کار بسیارى از انسانها در اثر عصیان، طغیان و پایدارى در کفر و لجاجت، دوزخ است، گویا که در اصل براى جهنّم خلق شدهاند. حرف «لام» در «لِجَهَنَّمَ»، براى بیان عاقبت است، نه هدف. مانند نجّار که هدف اصلىاش در فراهم نمودن چوب، ساختن در و پنجرههاى زیبا از آن چوبها مىباشد، ولى کار به سوزاندن چوبهاى بىفایده در بخارى مىانجامد که آن هدف تبعى است. دوزخى شدن بسیارى از انسانها، به خاطر بهرهنبردن از نعمتهاى الهى در مسیر هدایت و کمال است. زیرا با داشتن چشم، گوش و دل، خود را به غفلت زدهاند. «أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ»(تفسیر نور، ج4، ص: 230) |
اقناع اندیشه با توضیح وتبیین |
چطور میشود که با غفلت این بلا به سر انسان می آید؟ منشاء تمام شرور، غفلت از خداست. انسان براساس توجه به خداست که انصاف، عدالت، رحم و مروت در او زنده می شود. شیطان وقتی می خواهد انسان را به گناه دعوت کند، اول کاری که می کند این است که فکر انسان را از خدا به خود انسان برمی گرداند و به سمت مصالح و منافع و تعلقات خود می چرخاند. وقتی انسان به خود توجه کرد، کوچک و حقیر و ضعیف می شود، همتش پایین می آید، مسائل بزرگ را فراموش می کند، مسائل کوچک برای انسان تلخ می شود به واسطه التفات به خود، یاد خدا را فراموش می کند، دقیقاً با چیزی که برای حفظ خود انجام می دهد صدمه و لطمه می بیند. خداوند متعال چرا مسئله حضرت آدم را در بهشت به طور مکرر در قرآن ذکر می کند؟ برای آنست که اول انسان فکر کند که من از حضرت آدم بالاتر نیستم و مواظب و مراقب باشد. |
پرورش احساس با داستان |
انسان در هر مقام و موقعیتی قرار گرفت نباید گذشته خود را فراموش کند که چه بوده است. در تاریخ آمده شخصی به نام ایاز در ابتدا غلام « سلطان محمود» بود و در اثر زیرکی و فداکاری مقرب ترین و نزدیک ترین فرد نزد سلطان گردید. این امر باعث حسادت وزیران و درباریان گردید و آن ها به فکر افتادند هر طور که شده، ایاز را نزد سلطان خوار گردانند. ایاز حجره ای داشت که همیشه درِ آن بسته و قفل زده بود و کسی را به داخلِ آن راه نمی داد. هر روز صبح، قبل از اینکه ایاز نزد سلطان برود، وارد این اتاق می شد، مدّتی در آنجا می ماند و سپس بیرون آمده، در را قفل کرده و به قصر سلطان می رفت. عدّه ای از حسودان، نزد سلطان محمود رفتند و گفتند:« ایاز مقدار زیادی جواهر و طلا از خزانه ی سلطنتی دزدیده و در اتاقی جمع کرده است و هر روز صبح به آن اتاق می رود، جواهرات و طلاهایش را می شمرد و سپس بیرون می آید و هیچ کس را به آن اتاق راه نمی دهد.» آنقدر گفتند که سلطان به شک افتاد. بنابراین دستور داد یک روز بعد از اینکه ایاز به قصر آمد، عده ای از مأموران با بیل و کلنگ به خانه ی ایاز رفته، در را شکسته و هر چه طلا و جواهر یافتند، برای سلطان بیاورند. مأموران طبق نقشه عمل کردند. با کلنگ، قفل در را شکستند و وارد اتاق شدند. امّا در اتاق جز پوستین و کفش کهنه چیز دیگری نیافتند. مشکوک شدند که حتماً جواهرات باید مخفی شده باشد، به همین دلیل شروع به کندن زمین نمودند، امّا چیزی نیافتند. به ناچار، پوستین و کفش را نزد سلطان بردند سلطان فهمید که درباریان حسادت ورزیده و سعایت کرده اند. بنابراین سلطان آنها را احضار کرد و گفت:« اگر ایاز از شما راضی نشود و شما را نبخشد، من شما را مجازات خواهم کرد.» درباریان به پای ایاز افتادند و از او عذرخواهی کردند. ایاز گفت:« اگر سلطان شما را ببخشد من نیز از گناه شما می گذرم.» آن گاه سلطان از ایاز پرسید:« سِرِّ اینکه هر روز صبح به آن اتاق می رفتی و خلوت می کردی، چه بود؟» ایاز پاسخ داد:« قبل از اینکه من غلام سلطان شوم، مردی تهیدست و فقیر بودم و از مالِ دنیا فقط همین کفش و پوستین را داشتم وقتی که نزد سلطان مقرّب شدم، آنها را در اتاقی گذاشتم و هر روز صبح به دیدن آنها می رفتم تا نفسم سرکش نشود. و به خود مغرور نگردد و از یاد خداوند غفلت نکند.» « غرض از نقل این داستان آن است که انسان باید همیشه حالت اولیّه اش را به خاطر داشته باشد و بداند که خداوند او را از نطفه ی گندیده و ناچیزی آفریده است و هر چه دارد، بخشش خداوند به اوست و انسان از خودش چیزی ندارد. رفیق اهل غفلت هرکه شد از کار می ماند ........ چویک پا خفت، پای دیگر از رفتار می ماند اشعار وتمثیلات - زیبا ترین تک بینها-امیر ملک محمودی غافل مشو که عمر تو بر باد می رود ....... بَر رَخْش عُمر ، هر نفسی تازیانه ایست اشعار وتمثیلات -مفرد همدانی |
رفتار سازی |
از راههای غفلت زدایی ذکر خداست. اینکه انسان همیشه به یاد خدا باشد و بداند زیر ذره بین خدا قرار دارد غفلت را از بین میبرد. در حدیث قدسی آمده: أیُّما عَبدٍ اِطَّلَعتُ عَلى قَلبِهِ فَرَأیتُ الغالِبَ علَیهِ التَّمَسُّکَ بِذِکرِی تَوَلِّیتُ سیاسَتَهُ و کنتُ جَلِیسَهُ و مُحادِثَهُ و أنِیسَهُ. هر گاه به دل بنده اى سر زنم و ببینم که یاد من بر آن چیره گشته است، تربیت او را خود به عهده گیرم و همنشین و همسخن و همدم او شوم راه دیگر این است که زیاد به قبرستان و زیارت اهل قبور برویم تا خیلی به خوشی دنیا دل نبندیم و از محرومیتهای آن نگران نشویم و همیشه به فکر مرگ و آخرت باشیم راه سوم دوستی و همنشینی با اهل ذکر و شرکت در جلسات دعا و دوری از افراد غافل و هرزه است که بسیار تأثیر دارد. راه چهارم هم مداومت بر اذکار و ادعیه وارده برای زمانهای مختلف و قرائت قرآن است |
روضه |
چقدر زیباست یک جوان آنقدر به یاد خدا و مرگ باشد و خود را آماده کند که وقتی به او گفته می شود مرگ در نظر تو چگونه است بگوید «احلی من العسل» اومد خدمت بابا اذن بگیره بدون معطلی حضرت اجازه دادند اما همین که داشت می رفت یک نگاه مأیوسانه ای به او کردند فرمودند خدایا شاهد باش شبیه ترین انسان به پیامبرت از نظر اخلاق و صورت و گفتار را به سوی این قوم فرستادم. اما چه کردن با این جوان. تا فهمیدند اسمش علی است آنقدر زدند که بدنش پاره پاره؛ هر طرف بدن را بلند می کردن یک طرف دیگر روی زمین می ماند. |