وقتى
که نمرود حضرت ابراهیم (علیه السلام) را در آتش انداخت، ملائکه آسمان ها
به گریه در آمدند،
جبرئیل عرض کرد خدایا! در روى زمین یک نفر تو را پرستش مى کرد و حالا دشمن
بر او مسلط شده، خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و یارى
مى کنم، ملائکه عرض کردند، پروردگارا پس اذن بده ما به یارى او بشتابیم، از
طرف حضرت حق خطاب شد بروید، اگر اذن داد او را یارى
کنید.
ملکى که موکل آب بود آمد، ملائکه اى که موکل باد و خاک و آتش بودند آمدند عرض کردند:
اى ابراهیم اجازه بده تو را نجات دهیم و دشمنان تو را هلاک کنیم، حضرت ابراهیم اجازه نداد.
جبرئیل آمد عرض کرد: اى ابراهیم آیا حاجتى دارى.
حضرت ابراهیم فرمود: حاجتى دارم ولى به تو ندارم.
جبرئیل گفت: به آن کس که دارى بگو.
حضرت ابراهیم فرمود: حسبى من سؤالى علمه بحالى.(بی نیاز است از درخواست من و از حال من با خبر است)
ما کار خود بیار گرامى گذاردیم
گر زنده سازد بکشد رأى رأى اوست
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
از حضرت کریم تمنا چه حاجت است
فرمود او خودش از حال من مطلع است غافل نیست افوض امرى الى الله ان الله بصیر بالعباد خطاب شد اى آتش بر ابراهیم سرد و سلامت شو.