مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند

با مدد از خدای مولا علی «کانون فرهنگی ثامن الحجج مسجد علی بن ابیطالب فارس - لامرد- بخش اشکنان - روستای پسبند»

مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند

با مدد از خدای مولا علی «کانون فرهنگی ثامن الحجج مسجد علی بن ابیطالب فارس - لامرد- بخش اشکنان - روستای پسبند»

مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند
پیام های کوتاه

۸ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۹تیر


عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: قَالَ مُوسَى‏ إِلَهِی أُرِیدُ قُرْبَکَ قَالَ قُرْبِی لِمَنِ اسْتَیْقَظَ لَیْلَةَ الْقَدْرِ- قَالَ إِلَهِی أُرِیدُ رَحْمَتَکَ قَالَ رَحْمَتِی لِمَنْ رَحِمَ الْمَسَاکِینَ لَیْلَةَ الْقَدْرِ- قَالَ إِلَهِی أُرِیدُ الْجَوَازَ عَلَى الصِّرَاطِ- قَالَ ذَلِکَ لِمَنْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ لَیْلَةَ الْقَدْرِ- قَالَ إِلَهِی أُرِیدُ مِنْ أَشْجَارِ الْجَنَّةِ وَ ثِمَارِهَا قَالَ ذَلِکَ لِمَنْ سَبَّحَ تَسْبِیحَةً فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ- قَالَ إِلَهِی أُرِیدُ النَّجَاةَ مِنَ النَّارِ قَالَ ذَلِکَ لِمَنِ اسْتَغْفَرَ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ- قَالَ إِلَهِی أُرِیدُ رِضَاکَ قَالَ رِضَایَ لِمَنْ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ.

 

در حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که حضرت موسى علیه السلام به خدا عرض کرد:

خدایا مقام قربت را خواهانم. پاسخ آمد: قرب من، در بیدارى شب قدر است.

عرضه داشت: پروردگارا، رحمتت را خواستارم. پاسخ آمد: رحمت من در ترحّم بر مساکین در شب قدر است.

گفت: خدایا، جواز عبور از صراط مى‏خواهم. پاسخ آمد: رمز عبور از صراط، صدقه در شب قدر است.

عرض کرد: خدایا بهشت و نعمت‏هاى آن را مى‏طلبم. پاسخ آمد: دستیابى به آن نعمتها، در گرو تسبیح گفتن در شب قدر است.

عرضه داشت: پروردگارا، خواهان نجات از آتش دوزخم. پاسخ آمد: رمز نجات از دوزخ، استغفار در شب قدر است.

در پایان گفت: خدایا رضاى تو را مى‏طلبم. پاسخ آمد: کسى مشمول رضاى من است که در شب قدر، نماز بگذارد.

منبع:وسائل الشیعة،جلد  ‏8 ،صفحه 20

 

۲۰تیر

روز سیزدهم تطهیر از آلودگی های گذشته

«سی نغمه از رمضان»

فیش سخنرانی کوتاه -  شرح دعای روزهای رمضان المبارک

متن دعا

اللَّهُمَّ طَهِّرْنِی فِیهِ مِنَ الدَّنَسِ وَ الْأَقْذَارِ وَ صَبِّرْنِی فِیهِ عَلَى کَائِنَاتِ الْأَقْدَارِ وَ وَفِّقْنِی فِیهِ لِلتُّقَى وَ صُحْبَةِ الْأَبْرَارِ بِعَوْنِکَ یَا قُرَّةَ عَیْنِ الْمَسَاکِینِ.

ترجمه

خداوندا مرا در این روز از ناپاکی و نجاسات پاک گردان وصابرم کن بر هر مصیبت  ودر امر تقوی وهمنشینی با نیکان موفقم بگردان با یاری خودت ای نور چشم مستمندان.

شروع

از امام صادق علیه السلام روایـت شده که وقتى این آیه نازل شد

وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلى‏ ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ   سوره آل‏عمران (135)

 ابلیس همه‏ى یاران خود را جمع کرد و چاره‏جویى نمود. شیاطین پیشنهاداتى دادند که پذیرفته نشد، وسواس خنّاس گفت: من چاره مى‏کنم! گفتند: چگونه؟ گفت: به آنها وعده مى‏دهم و به آرزوها گرفتارشان مى‏کنم تا دچار گناه شوند و وقتى گرفتار شدند، استغفار را از یاد آنها مى‏برم. وسائل، ج 11، ص 66.ولی قربون خدا بشیم که خیلی بفکر بندگانش است که بملایکه دستور داده اگر بندهاش گناه کردند تا هفت ساعت گناه اورا یادداشت نکنند.                     

اقناع اندیشه

با تمثیل

خورشید همیشه نورافشانی می کند و زمین یکی از میلیونها نقطه است که می تواند از نور خورشید استفاده کند برای اینکه زمین بتواند از نور خورشید بهره برداری کند باید وضعیت خود را در مقابل خورشید تغییردهد و در مقابل آن قرار بگیرد اینکه در شب قسمتی از زمین از نور خورشید بی بهره است نه برای این است که خورشید به طرف زمین نمی چرخد و خود را تطبیق نمی کند بلکه زمین باید موضع خود را تغییر دهد. «توبه» تغییر وضعیت انسان است نسبت به خدا نه تغییر وضعیت خدا نسبت به انسان. انسان باید موضع خود را تغییر دهد نه خدا. وقتی انسان موضع خود را تغییر داد از رحمتهای تازه ی الهی بهره مند می شود اصولاً معقول نیست که گفته شود خدا وضعیت خود را نسبت به ما تغییر دهد بلکه ما باید وضعیت خود را نسبت به خدا تغییر دهیم.

اشعار وتمثیلات-مثل ها وپند های حائری شیرازی ج1 ص14

تا که دستت می رسد کاری بکن ........ قبل از  آنکه ناید زتو هیچ کار

پرورش احساس

با داستان

بله عزیزان باید تا دیر نشده کاری کرد هنوز که هستیم وتوانایی داریم باید اشتباهاتمون را جبران کنیم  مانند داستان رسول ترک ،باز هم ماه محرّم از راه رسیده بود و تمام محلّه های تهران همانند محلّه های همه ی شهرها و روستاهای شیعه نشین جنب و جوشی خاص پیدا کرده بود. مرد و زن و کوچک و بزرگ و دارا و نادار علاوه بر این این که خودشان لباس های مشکی برتن کرده بودند در و دیوارهای خانه ها و محلّه هایشان را نیز با پارچه هایی به رنگ لباس هایشان، سیاه پوش کرده بودند. در آن سال در یکی از این شب های دهه ی اوّل محرّم با ابهّت و قوی هیکل به سوی یکی از هیئت های اطراف بازار تهران در حرکت بود. آن مرد نامش رسول بود و چون اهلِ تبریز بود تهرانی ها به او رسول تُرک می گفتند. رسولِ تُرک آن شب نیز به سوی هیئت و جلسه ی روضه ای می رفت که مسئولین و بعضی از شرکت  کننده های در آن هیئت از این که رسولِ تَرک به هیئت و جلسه ی آن ها می آمد بسیار ناراحت و ناخشنود بودند. در این چند شبی که از ماه محرم گذشته بود رسول ترک هر شب در آن هیئت حاضر شده بود. او در این چند شب به همه نشان داده بود که نمی تواند مانند بسیاری از شرکت کنندگان و عزاداران در گوشه ای از مجلس آرام و ساکت بنشیند. او خودش را متفاوت از دیگران حس نمی کرد و فکر می کرد می تواند در آن جلسات هر کاری که هر یک از اعضای هیئت می کند او نیز انجام دهد. او حتّی بدش نمی آمد تا در نظم و ترتیب بخشیدن به مراسم عزاداری نیز دخالت کند. هرچند که همه ی حرکت ها و کارهای رسول با نوعی شلوغ کاری همراه بود امّا به هیچ وجه اساس و ریشه ی این نارضایتی ها و دلخوری های اهل هیئت به خاطر این شلوغ کاری ها نبود. آن ها از مرام و شخصیّت رسول ناراحت بودند. آن ها فکر می کردند که وجود و حضور چنین آدمی هیئت و جلسه ی عزادای و توسّل را از شور و اخلاص و صفا باز می دارد و حق هم در ظاهر با آن ها بود، زیرا رسول آدمی قلدر و لات و لااُبالی بود. او مردی بود که به فسق و زورگویی شهرت داشت.. امّا رسولِ تُرک با تمام این گمراهی هایی که داشت یک صفت و خصلت نیکو و عجیبی نیز داشت. او دوست داشت در ماه های محرّم در هر شکل و حالتی که هست در جلسه های سوگواری و روضه ی سرور آزادگان عالَم حضرت حسین بن علی علیه السّلام شرکت کند. او نسبت به امام حسین علیه السّلام مؤدّب بود. پدر و مادرش ارادت و محبّت به امام حسین علیه السّلام را از طفولیّت و در سنین کودکی در جان و قلبِ رسول کاشته بودند. او گاهی قبل از این که بخواهد به سوی جلسه روضه ای حرکت کند ابتدا دهانش را برای لحظاتی کوتاه در زیر شیرِ آب می گرفت و به خیالِ خودش دهانش را به این شکل آب می کشید تا دیگر نجس نباشد و آنگاه به سوی هیئت و جلسه ی روضه ای به راه می افتاد. رسولِ تُرک آن شب نیز وارد هیئت شد. بسیاری از نگاه هایی که به او می افتاد محترمانه و مهربانانه نبود. مسئولِ هیئت هم که آدمی خوش سیما و با صفا بود با دیدن و مشاهده ی رسول ناراحت به نظر می رسید. آن شب نیز رسولِ تُرک به جمعِ عزاداران و اعضای آن هیئت پیوست و مشغول عزاداری و همنوایی با آن ها شد. امّا دقیقه های زیادی از آمدن و حضور رسول نگذشته بود که چند نفر از اعضای هیئت به دور مسئول هیئت حلقه زدند. از طرز نگاهشان پیدا بود که درباره ی رسول صحبت می کنند. بعد از دقایقی جوانی از میان آن ها قد راست کرد و یک راست به سوی رسول رفت. رسول با لبخند از او استقبال کرد. آن جوان مشغول صحبت با رسول شده بود و نگاه های بعضی از حاضرین به آن دو خیره و معطوف گردیده بود. لحظاتی نگذشته بود که کم کم آثار ناراحتی و غضب در صورت و چهره ی رسول ظاهر گشت. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرف ها و صحبت های آن جوان گوش می داد. آن جوان که خود را فرستاده ی مسئول هیئت معرفی کرده بود با صراحت و بدون هیچ ملاحظه و ترس و واهمه ای به رسول حالی کرده بود که باید از مجلس بیرون برود و دیگر حق ندارد در هیئت و جلسه ی آنها شرکت کند. معلوم بود که رسول ترک از اینکه او را از جلسه ی امام حسین علیه السلام بیرون می کنند به خشم آمده است. او از روی ناراحتی نمی توانست حرفی و سخنی بگوید. او در حالی که خودش را کنترل می کرد به از جایش بلند شد. برای لحظاتی سکوت و خاموشی بر مجلس سایه افکنده بود. در آن لحظات بعضیها گمان می کردند که او الان دعوا و جنجالی به راه خواهد انداخت، اما رسول ترک بدون هیچ شکایت و اعتراضی آنجا را ترک کرد و یک راست به سوی خانه اش حرکت نمود. هرچند که رسول ترک آدمی بسیار قلدر و شرور بود ولی ارادت و اعتقادش به امام حسین علیه السلام به اندازه ای بود که به او اجازه نمی داد تا از خادمان و ارادتمندان به امام حسین علیه السلام کینه و عقده ای به دل بگیرد و دعوا و زد و خوردی به راه بیاندازد. پس با توجه به این خصوصیتی که رسول داشت شاید همه ی ناراحتی و غصّه ی این بی احترامی و برخورد تا قبل از رسیدن به خانه از دلش بیرون رفته بود و شاید آن شب زمانی که رسول بر روی رختخواب دراز می کشید و سرش را بر روی بالش می گذاشت فقط در این فکر بود که از فردا در کدام یک از دیگر جلسه ها و هیئت های روضه ی امام حسین علیه السّلام می تواند حضور یابد. آن شب نیز مثل همه ی شب های خدا به پایان رسید و خورشید کم کم در حال بیرون آمدن بود. در همان ابتدای صبح که هنوز اغلبِ مردم از خانه هایشان بیرون نیامده بودند و شهر هم چنان در سکوت و خلوت به سر می  برد دری باز شد و مردی از خانه اش بیرون آمد. از حالش پیدا بود که به سوی انجام امری عادّی و روزمرّه نمی رود. آن مرد به سویی می رفت که خانه ی رسول ترک نیز در آن جا قرار داشت. او به جلوی خانه رسول رسید و شروع به در زدن نمود. رسول با شنیدنِ صدای در به فکر فرو رفته بود. در این اولین دقیقه های روز چه کسی می توانست با او کاری داشته باشد؟! موقعی که رسول در را باز کرد کسی را در پشت در دید که به طور ناخودآگاه نمی توانست از او راضی و خشنود باشد. مردی که در پشتِ در ایستاده بود همان مسئول هیئت بود همان کسی که دیشب به رسول پیغام داده بود که دیگر نباید در هیئت و جلسه ی آن ها شرکت کند. همان کسی که دیشب رسول را از جلسه ی امام حسین علیه اسّلام بیرون کرده بود. امّا هم اکنون همه چیز وارونه و برعکس شده بود. رسول به محض باز کردنِ در با یک احوالپرسی و مصافحه ی بسیار گرمی روبه رو شد. مسئول هیئت در حالی که بر روی پنجه های پایش ایستاده بود و هیکل و جثه ی قوی و بزرگ رسول را در آغوش گرفته بود رسول را تندتند می  بوسید و از او معذرت خواهی و طلب بخشش می کرد و رسول فقط مات و مبهوت، مسئول هیئت را تماشا می کرد. او از این برخورد های دوگانه ی دیشب و امروز به حیرت و تعجّب آمده بود. مسئول هیئت بعد از معذرت خواهی ها و دلجویی های فراوان از رسول خواست تا او حتماً در شب های آینده در جلسه های آن ها شرکت کند و تمام اتفاقات و حرف های شب گذشته را فراموش کند. مسئول هیئت نمی  خواست بیش از این تومضیحی بدهد و دلیل و علّت این تغییر نظر و رفتارش را بیان بنماید. زمانی که مسئول هیئت می خواست خداحافظی کند و برود رسول مانع از رفتنش شد. رسول می دانست که مسئول هیئت بدون علّت و بی خودی عقیده اش تغییر پیدا نکرده است. او پافشاری و اصرار داشت تا علّت این تغییر را بداند. مشاهده ی یک خواب و رؤیایی عجیب باعث شده بود تا مسئول هیئت از این که در شب گذشته رسول را از جلسه ی امام حسین علیه السّلام بیرون کرده است به شدّت پشیمان و نادم بشود. امّا او گمان می کرد نباید همه ی خوابش را برای رسول تعریف کند. مسئول هیئت در شب گذشته در بخشی یک چیزی دیده بود که بنابر نظر و عقیده ی او بسیار خوب و نیکو بود ولی فکر می کرد که اگر آن را برای آدمی هم چون رسول تعریف کند  رسول آن را درک نخواهد کرد و بر عکس به شدّت ناراحت و عصبانی هم خواهد شد. ولی تقدیر و اراده ی خداوند بر این تعلّق گرفته تا مسئول هیئت در آن اولین دقیقه های صبح و در همان جلوی خانه رسول همه ی رؤیا و خوابش را برای رسول بازگو کند در آن لحظه هیئت به هیچ وجه تصوّر نمی کرد و نی دانست که او هم اکنون  و در آن لحظات واسطه و رساننده ی یک پیام و دعوتی رمزدار از جانب امام حسین علیه السّلام برای رسول ترک است. او عاقبت شروع به تعریف کردنِ رؤیای دیشبش کرد و رسول ترک نیز یا دقت و کنجکاوی به صحبت های او گوش می داد. مسئول هیئت در شب گذشته در عالم خواب دیده بود در شبی تاریک در صحرای کربلا قرار دارد. او در خواب دیده بود که خیمه ها و یاران و اصحاب امام حسین علیه السّلام در یک طرف می باشند و یاران و خیمه  های لشکریان یزید (لعنة الله علیهم اجمعین) در سویی دیگر. مسئول هیئت تصمیم می گیرد برای مشاهده ی اوضاع و احوال خیمه های امام حسین علیه السّلام به سوی خیمه های آن حضرت حرکت کند. هنوز بیشتر از چند قدم برنداشته بود که ناگاه متوجه می شود سگی در حال پاسبانی و نگهبانی از خیمه های امام حسین علیه السّلام است. آن سگ با پارس ها و حمله های جسورانه اش به هیچ غریبه ای اجازه نمی داد به خیمه های امام حسین علیه السّلام نزدیک شود. مسئول هیئت قدم برمی دارد و با احتیاط به سوی خیمه های سیدالشهداء حرکت می کند ولی آن سگ به سوی او نیز حمله ور می شود  و با سماجت مانع از نزدیک شدن وی به خیمه های حسینی می گردد. مسئول هیئت در آن تاریکی و ظلمت شب با آن سگ درگیر می شود و می خواهد خودش را به خیمه ها برساند. او به سختی و با کوشش و تلاشی زیاد در حال رها شدن از آن سگ بوده است که ناگهان با نگاه به سر و کلّه ی آن سگ متوجّه ی یک منظره ی بسیار عجیب و غریبی می گردد. مسئول هیئت با گریه و اشک به رسولِ ترک می گوید: « رسول! من در حالی که با آن سگ رودررو شدم یک دفعه متوجه ی مسئله عجیبی شدم، من ناگهان متوجه شدم که سر و صورتِ آن سگ سر و صورت تو است، این سر و کلّه ی تو بود که بر روی هیکل و بدن آن سگ قرار داشت؛ رسول! در واقع این بودی که در حال پاسداری از خیمه های امام حسین علیه السّلام بودی» عجب صبح زیبایی بود، عجب شب قدری بود هرچند زمانی که رسول ترک را از هیئت بیرون می کردند و او در مقابل آن جور و جفا فقط صبر پیشه کرد شب بود. هرچند که مسئول هیئت خوابش را در شب و شاید هم در وقت سحر مشاهده کرده بود و هر چند که مسئول هیئت در خوابش دیده بود که در ظلمت شب به سوی خیمه های امام حسین علیه السّلام می رود و در ظلمت شب سر و کلّه ی رسول را بر روی پیکر سگِ نگهبان خیمه ها دیده بود اما زمانی که مسئول هیئت این خواب را در جلوی خانه رسول تعریف می کرد ماه رمضان نبود بلکه ماه محرم بود؛ شب نبود و یکی از روزهای دهه ی اول محرم بود. اما در حقیقت از زاویه ی نگاه عارفان و سالکان آن روز صبح، شب قدری برای رسول ترک بود. در آن صبح زیبا و در آن شب قدر همه ی مقدرات رسول به یکباره زیر و رو شد و انقلابی شگفت و باور نکردنی در رسول به غَلیان آمد و یک شیدایی و سوختگی به جانِ رسول ترک افتاد. او به یکباره اسیر سرِ زلف امام حسین علیه السّلام شد و دیگر هرچه بر زبان می آورد شهد و شکری سوزان بود.

امام حسین علیه السلام ص 5249 الی 66

 

رفتار سازی با راهکار  

و قَالَ ع الِاسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ الْعِلِّیِّینَ وَ هُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى الْفِعْلِ وَ الثَّانِی الْعَزْمُ عَلَى التَّرْکِ وَ أَنْ لَا یَعُودَ وَ الثَّالِثُ تَأْدِیَةُ الْحُقُوقِ لِیَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى وَ لَیْسَ عَلَیْهِ تَبِعَةٌ وَ الرَّابِعُ أَنْ یَعْمِدَ إِلَى کُلِّ فَرِیضَةٍ فَیُؤَدِّیَ حَقَّهَا وَ الْخَامِسُ أَنْ یُذِیبَ اللَّحْمَ الَّذِی نَبَتَ مِنْهُ [عَلَى‏] السُّحْتِ بِالْهُمُومِ وَ الْأَحْزَانِ حَتَّى یَکْتَسِیَ لَحْماً آخَرَ مِنَ الْحَلَالِ وَ السَّادِسُ أَنْ یُذِیقَ جِسْمَهُ أَلَمَ الطَّاعَةِ کَمَا أَذَاقَهُ لَذَّةَ الْمَعْصِیَةِ

امام على علیه السلام : همانا براى استغفار ، درجه علیّین قرار داده شده است و آن استغفار نامى است که شش معنا در بر دارد: نخست پشیمانى از گذشته؛

دوم تصمیم بر ترک همیشگى آن؛

سوم بازگرداندن حقوق خلایق به آنان ... ؛

چهارم ادا کردن حقّ هر عمل واجب که حقّ آن را ضایع کرده اى؛

پنجم این که گوشت برآمده از مال حرام را با اندوهها آب کنى، چندان که پوست به استخوان چسبد و میان آن دو گوشتى تازه روید ؛

و ششم آن که سختى طاعت را به تن بچشانى چنان که شیرینى معصیت را به کام او ریخته بودى. آن گاه [پس از همه این مراحل ]بگویى: أستغفِرُ اللّه.

 بحارالأنوار  75  68  باب 16

روضه کوتاه

عمری بود بر سفره لطفت نشستم ....... گر چه نمک خوردم نمکدان را شکستم

(ولی خدای من )ببین که دل شکسته ام   بعشق تو نشسته ام  الهی العفو  خدایا تو که کریمی و رحیم تو که توبه امثال رسول ترک را قبول کردی  این مرتبه هم بخاطر اهل بیت توبه مراهم بپذیر و گناهانم را ببخشا

۱۹تیر

روز دوازدهم قناعت

«سی نغمه از رمضان»

فیش سخنرانی کوتاه -  شرح دعای روزهای رمضان المبارک

متن دعا

اللَّهُمَّ زَیِّنِّی فِیهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ اسْتُرْنِی فِیهِ بِلِبَاسِ الْقُنُوعِ وَ الْکَفَافِ وَ احْمِلْنِی فِیهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَافِ وَ آمِنِّی فِیهِ مِنْ کُلِّ مَا أَخَافُ بِعِصْمَتِکَ یَا عِصْمَةَ الْخَائِفِینَ

ترجمه

خداوندا مرا در این روز با پرده ی حجابت و پاکدامنی مزین گردان و مرا با لباس قناعت و کفاف پوشش ده و همواره بر رعایت عدالت و انصاف یاری ام ده و از هرچه که از آن بیم ناکم امانم ده به پشتیبانی ات ای پشتیبان خوف کنندگان.

شروع

بعضی ها  فکر می کنند همه چیز تو پول خلاصه شده و هر کی نداره بی چاره است ولی کم نیستند آدم های پول داری که بیرونش مردم روکشته و داخلش  خودش رو ، با این که ، از مال دنیا چیزی کم نداره ولی یه ذره تو زندگی اش آرامش نداره چون حرص و طمع بی چاره اش کرده ، وجودش پر نیازه ، پولش هست ولی  او رو بی نیاز نمی کنه ، با این حال عده ایی هم هستند که از ظاهر دنیا چیز زیادی نصیبشون نشده ولی انگاری نه واقعا ثروت مندترین آدم ها هستند ، تو بگو یه ذره کمبود تو زندگی اش احساس کنه ، نمی کنه آدم می ره کنارش می شنه احساس می کنه پر شد امام کاظم علیه السلام این تیپ آدم ها رو معرفی می کنند می فرمایند

قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ(ع):

یَا هِشَامُ مَنْ أَرَادَ الْغِنَى بِلَا مَالٍ وَ رَاحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلَامَةَ فِی الدِّینِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ یُکَمِّلَ عَقْلَهُ فَمَنْ عَقَلَ قَنِعَ بِمَا یَکْفِیهِ وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا یَکْفِیهِ اسْتَغْنَى وَ مَنْ لَمْ یَقْنَعْ بِمَا یَکْفِیهِ لَمْ یُدْرِکِ الْغِنَى أَبَدا

ای هشام اگر کسی بی نیازی را بدون مال و راحتی جان از حسد و سلامت و استواری در دین را آرزومند است پس باید به سوی خدای خود تضرع کند و از او بخواهد تا عقل او را کامل گرداند پس براستی کسی که عقلش کامل گشت قانع خواهد بود به آنچه او را از دیگران کفایت میکند و کسی که به آنچه دارد قانع شد به بی نیازی رسیده و در صورتی که کسی اینگونه قانع نشد هیچوقت بی نیاز نخواهد شد./ الکافی ج : 1 ص : 13

اقناع اندیشه

اهل قناعت کار رو به خدا سپردند و می دونند که تقدیر الهی براساس مصلحت ها رقم زده می شه و خداوند روزی هر کسی رو متناسب با خودش قرار داده که گاهی ما این مصالح رو درک نمی کنیم ، مثل بچه ای دو سال که از پدرش با اصرار قند می خواد ولی پدرمی دونه قند به مصلحتش نیست به خاطر همین هر چقدر بچه اصرار کنه  نظر پدر عوض نمی شه بنابراین  امام صادق علیه السلام فرمودند :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ لِرَجُلٍ اقْنَعْ بِمَا قَسَمَ اللَّهُ لَکَ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى مَا عِنْدَ غَیْرِکَ وَ لَا تَتَمَنَّ مَا لَسْتَ نَائِلَهُ فَإِنَّهُ مَنْ قَنِعَ شَبِعَ وَ مَنْ لَمْ یَقْنَعْ لَمْ یَشْبَع‏

امام صادق به مردی فرمودند :

قناقت پیشه کن به آنچه خداوند برای تو روزی کرده و به آنچه نزد غیر توست چشم مدوز و آرزوی آنچه که به آن نمی رسی را مکن پس کسی که قناعت کرد سیر خواهد شد و اگر کسی قناعت او را سیر نکرد هرگز سیر نخواهد شد./ الکافی ج : 8 ص : 243

پرورش احساس

بی جهت نیست که خداوند به عده ایی مقامات معنوی می ده ، این ها به آنچه که خدا بهشون داده راضی بودند و وقتشون تو راهی که براش خلق شدند خرج کردند ، تا اینکه به جایی رسیدند

آقای بیات محافظ آیت الله مصباح یزدی ،فرمودند : یک بار به اتفاق حاج آقا مصباح به منزل حضرت آیت الله بهجت رفته بودیم . منزل حضرت آیت الله بهجت چنان که می دانید در انتهای گذر خان و در آخر کوچه ای با عرض بسیار کم واقع شده است . البته این قضیه مربوط به سال ها قبل می شود و اکنون هم که آیت الله بهجت مرجعیت شیعیان را پذیرفته اند ، در همان منزل کوچک و قدیمی ساکن هستند و زندگی شان ، ذره ای تفاوت نکرده است . وقتی وارد منزل شدیم ، پرده ای در آنجا آویزان بود که اندرونی را از بیرونی جدا می کرد . حاج آقا رو به ما کرد و گفت : این پرده بیش از بیست سال است که در اینجا آویزان است !

اولیاالله203-204

آیه الله بهجت می خواستند به شاگردشون یاد بدن خودتون رو ، وقتتون روخرج الکی نکنید و به آنچه که خدا داده راضی بشید تا خداوند با آنچه داره شما رو راضی کنه

برای همینه که خوبان همیشه دستشون فقط پیش خدا درازه و بس

عثمان دویست اشرفی به دو نفر غلام خود داد و گفت نزد ابوذر بروید و بگوئید عثمان به شما سلام رساند و گفته این را برای معیشت خود بگیرید، ابوذر فرمود آیا عثمان به دیگری از مسلمانان این مقدار داده گفتند نه، ابوذر فرمود من یک نفر از مسلمانم و بر سایر مسلمین زیادتی ندارم که این مقدار مال به من بدهد، گفتند عثمان گفته که این از خالص مال خودم هست و به خدا سوگند حلال است، ابوذر فرمود مرا به این نیازی نیست زیرا من از همه بی نیازترم گفتند ای ابوذر ما که چیزی در خانه ی تو نمی بینیم که سبب بی نیازی تو باشد، فرمود بلی در این ظرف دو قرص نان جو هست که مرا بی نیاز می کند

 و در روایت دیگر است که نظیر این عمل را معاویه با ایشان کرد و پس از این که ابوذر نپذیرفت آن دو غلام گفتند ای ابوذر معاویه به ما قول داده که اگر تو این مال را بپذیری ما را آزاد کند پس به خاطر آزادی ما بپذیر، فرمود اگر این مال را بپذیرم شما از بندگی معاویه آزاد می شوید ولی من بنده ی او خواهم شد یعنی از این به بعد باید مطابق میلش رفتار کنم و دینم را به دنیایش بفروشم.)

داستان معنوی ص 5308 الی 5309

زیاده خواهی شاه رو گدا می کنه شاعر چقدر زیبا می گه

از حریصی گدای ره باشی ........ باش قانع که پادشه باشی    /مکتبی

به جز خالق که از گل، بی نیاز است ........ لایق را به یکدیگر نیاز است

ولیکن پارسایان را قناعت ........ سبک بنموده، سنگین بار حاجت   /الهی قمشه ای

رفتار سازی

این حرف ها مال دیروز نیست امروز هم جلوی چشم ما آدم هایی هستند که همه امکانات رو اراده کنند براشون می ریزه ولی به آنچه که از دنیا دارند راضی اند حرص ندارند این رو اضافه کنند.

حجت الاسلام و المسلمین قرائتی درباره سادگی و قناعت در زندگی مقام معظّم رهبری میگوید: برای عقد دخترم به منزل شخصی ایشان رفتیم. قالی خانه آقا نخ نما شده بود.

و همچنین فرمود: در زمان ریاست جمهوری به هنگام اقتدا به ایشان در نماز، معظم  له لامپهای اضافی اتاق را خاموش کرد و تنها یک لامپ را روشن گذاشتند./ آیت الله خامنه ای ص 384

برای اینکه تو زندگی قناعت کنیم لازمه یه مقایسه رو انجام بدیم  یه مقایسه رو بذاریم کنار.

اما مقایسه ایی که باید بذاریم کنار اینه که خودمون رو با پول دارا قیاس نکنیم و بلکه به فرودست خودمون نگاه کنیم که چیزی رو ما داریم که او نداره تا اینکه دارای ها مون به چشم بیاد و شکرش رو به جا بیاریم

عون بن عبدالله گفت: من تا وقتی که با ثروتمندان رفت و آمد داشتم، متأثر و ناراحت بودم زیرا لباس بهتر می دیدم و مرکب بهتر از مرکب خودم را نزد دیگران مشاهده می کردم و غبطه می خوردم. بعد از مدتی ( از آنها دور شده و) به همنشینی با فقرا روی آوردم و از آن فکر و خیال و حسرت راحت شدم.

داستان کلی دینی ص 6049

روضه کوتاه

نداشتن دنیا اگر عار بود خدا این رو برای دوستانش نمی خواست ، سلمان این پیرمرد محب اهل بیت علیهم السلام می گه خانم  حضرت زهرا سلام الله علیها رو  با چادری دیدم که وصله های بسیاری داشت  ، شروع کردم به گریه کردن حضرت فرمودند سلمان چرا گریه می کنی عرض کردم خانم من دختران پادشاهان کسری رو دیدم ، چه لباس های فاخری پوشیده بودند ولی شما که دختر اشرف مخلوقات هستید رو چرا این طور می بینم حضرت پرده ها رو کنار زد فرموده باشند که ما بخوایم داریم ولی سلمان خدا برای ما آخرت رو خواسته ، همون چادری که وقتی امیر المومنین به رسم امانت اون رو داد به یهودی که ازشون مقروض بود یهودی می گه شب دیدم  خانه ام نورانی شده رفتم دیدم نور از همین چادر که منزلم روشن کرده ،  فدات بشم یا حضرت زهرا سلام الله علیها چه جور دلشون اومد این چادر رو  زیر دست و پاشون لگد کوب کنند.....

 

۱۶تیر

روز نهم  رضا به قضای الهی

«سی نغمه از رمضان»

فیش سخنرانی کوتاه -  شرح دعای روزهای رمضان المبارک

متن دعا

اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِی فِیهِ نَصِیبا مِنْ رَحْمَتِکَ الْوَاسِعَةِ وَ اهْدِنِی فِیهِ لِبَرَاهِینِکَ السَّاطِعَةِ وَ خُذْ بِنَاصِیَتِی إِلَى مَرْضَاتِکَ الْجَامِعَةِ بِمَحَبَّتِکَ یَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِینَ

ترجمه

ای خدا مرا نصیبی از رحمت واسعه خود عطا فرما و به ادله روشن خود هدایت فرما و پیشانی مرا بگیر و به سوی رضا و خشنودی که جامع (هر نعمت) است سوق بده به حق دوستی و محبتت ای آرزوی مشتاقان

ایجاد انگیزه با ایهام

عارف بالله میرزا اسماعیل دولابی می گوید:

حضرت موسی (علیه السّلام) به شخصی برخورد که کور و کَر بود و دست و پا هم نداشت. به یک تکّه گوشت شبیه تر بود تا انسان. از او پرسید حالت چطور است. یعنی دنیا را و ربّت را چگونه می بینی. آن شخص در پاسخ موسی ( علیه السّلام) گفت: کیست در این دنیا که حالش مثل من باشد؟ چشم ندارم، در نتیجه آنچه را خدا راضی نیست نمی بینم؛ گوش ندارم، در نتیجه سخنی را که خدا دوست ندارد نمی شنوم؛ پا ندارم، در نتیجه به جایی که خدا راضی نیست نمی روم؛ دست ندارم، در نتیجه کاری را که خدا نمی پسندد نمی کنم و کسی را که خدا نمی خواهد بزنم نمی زنم. پس در همه ی عالم کسی که حالش از خوبی به من برسد نیست. موسی از معرفت و رضامندی و شاکر بودن او بسیار متعجّب شد. داستان ص 5658 الی 59

اقناع اندیشه با توضیح وتبیین

چرا ما باید به قضای الهی راضی باشیم؟ علتش این است که ما در مقابل خدا مثل مریض در مقابل طبیب هستیم.

مریض در مقابل دکتر تسلیم دارد و مریضی که با دکتر چانه بزند و اصرار بر نوشتن داروی خاص بکند یا به خاطر این است که خود را مریض نمی داند و یا اینکه در صداقت و تخصص دکتر شک و تردید دارد وگرنه طبیعتا مریض در مقابل دکتر تسلیم است. مثلا در بیمارستان دکتری می آید به بیماران سری بزند. ممکن است دستور بدهد به یکی کباب بدهند تا تقویت شود ولی یکی را بگوید نباید چیزی بخورد. در عین حال هردوی آن بیماران از دکتر تشکر می کنند و اعتراضی نمی کنند چون می دانند دکتر به خاطر حال خود اینها چنین تجویزی کرده است. عارف بالله خود را مریض و خدا را دکتر میداند و خود را به خدا می سپارد و تسلیم محض در برابر خداست و حالت رضا به قضا و قدر خدا نتیجه این معرفت می باشد.

قرآ« می فرماید بعضی چیزها را شما کراهت دارید ولی به نفع شما است و بعضی چیزهایی که دوست دارید به ضرر شما است ( و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم و الله یعلم و انتم لا تعلمون)

عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ مَنْ لَمْ یَرْضَ بِقَضَائِی وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِقَدَرِی فَلْیَلْتَمِسْ إِلَهاً غَیْرِی

کسی که راضی به قضای من نمی شود و به قدر من ایمان نمی آورد خدایی غیر از من برای خود برگزیند (بحار ج68 ص139)

پرورش احساس با داستان

گاه معرفت یک روستایی بی سواد از خیلی از ماها بیشتر است و خدا را بهتر از ما شناخته، «قتیبة بن سعید» می گوید: وارد یکی از قبایل عرب شدم، صحرائی دیدم پر از شترانی که همه مرده بودند که به شماره در نمی آمد، در آنجا پیرزنی بود، پرسیدم این شتران از آن که بوده است؟ گفت: آن پیرمرد را که بالای آن تل می بینی که نشسته و پشم می تابد، به سراغ او آمدم، گفتم: این ها همه از آن تو بوده؟! گفت: به نام من بوده است! گفتم: چه شده که به این روزگار افتاده اند؟ او در جواب ( بی آنکه اشاره ای به آفت و علت مرگ و میر آنها کند) گفت: آن کس که داده بود گرفت، گفتم: ( ناراحت نیستی و ) در این باب چیزی گفته ای؟ گفت: بلی، این دو بیت را گفته ام:

لا و الذی اَنَا عبد من خلائقه ......... و المرء فی الدهر نصب الرزء و المِحَن

ما سَرَّنی ان ابلی فی مبارکها ......... و ما جری مِن قضاء الله لم یکن

سوگند به آنکس که من بنده ای از مخلوقات او هستم- که انسان در دنیا هدف مصائب و محنت ها است».

اگر شترانم در خوابگاه خود بودند- و این قضای الهی که اتّفاق افتاد رخ نمی داد خوشحال نمی شدم» (من تنها به رضای او راضیم و هر چه او خواسته است همان را می پسندم) داستان معنوی ص 2548

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ‏ع قَالَ فِیمَا أَوْحَى اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ یَا مُوسَى مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ وَ إِنِّی إِنَّمَا أَبْتَلِیهِ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أُعَافِیهِ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا یَصْلُحُ عَبْدِی عَلَیْهِ فَلْیَصْبِرْ عَلَى بَلَائِی وَ لْیَشْکُرْ عَلَى نَعْمَائِی وَ لْیَرْضَ بِقَضَائِی أَکْتُبْهُ فِی الصِّدِّیقِینَ عِنْدِی إِذَا عَمِلَ بِرِضَایَ وَ أَطَاعَ أَمْرِی

خدا به موسی وحی کرد و فرمود ای موسی من گروهی را خلق کرده ام که از بندگان مؤمن خود هم بیشتر آنها را دوست دارم. من او را به آنچه خیر او هست گرفتار می کنم و یا او را عافیت می دهم و این هر دو برای او خیر است. من می دانم بنده ام را چه چیز اصلاح می کند؛ او باید در برابر گرفتاریها یی که من برای او می آورم صبر کند و از نعمتهای من سپاسگذاری کند و او باید به قضای من خوشنود باشد. اگر چنین باشد او در نزد من از صدیقان به شمار می رود؛ در صورتی که در کارها خشنودی مرا در نظر بگیرد و از دستورات من اطاعت کند

رفتار سازی

برای رسیدن به مقام قضا باید به خدا حسن ظن داشت و یقین کنیم که خدا بنده هایش را دوست دارد و بد آنها را نمی خواهد و هرچه به سر ما می آورد از سر مهربانی اوست

در سختیها زیردستان و کسانی که مشکلاتشان بیشتر از ما است را نگاه کنیم و با افرادی که مقام رضا دارند بیشتر مصاحبت کنیم نه با افراد مادی و دنیا طلب

در گرفتاریها و مصیبتها یاد کنیم از مصیبتهای بزگتر خصوصا مصائب ائمه علیهم السلام و بالاخص امام حسین علیه السلام

روضه کوتاه

امام رضا علیه السلام به ابن شبیب فرمود: یابن الشبیب! ان کنت باکیا لشیئ فابک للحسین بن علی بن ابی طالب فانه ذُبِح کما یُذبَح الکَبش. اگر کلام امام نبود ما این طور نمی گفتیم ولی فرمودند هروقت خواستید برای چیزی گریه کنید برای امام حسین گریه کنید چرا که او را ذبح کردند همانطور که گوسفند را ذبح می کنند اما یه چیزی بگم. یا امام رضا! کاش مثل گوسفند سر می بریدند؛ چون وقتی می خواهند گوسفند را سر ببرند یه کمی آب بهش میدهند اما بمیرم برای امام حسین که با لب تشنه سر از بدنش جدا کردند.

۱۰تیر

روز سوم ـ  آثار غفلت

«سی نغمه از رمضان»

فیش سخنرانی کوتاه -  شرح دعای روزهای رمضان المبارک

متن دعا

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی فِیهِ الذِّهْنَ وَ التَّنْبِیهَ وَ بَاعِدْنِی فِیهِ مِنَ السَّفَاهَةِ وَ التَّمْوِیهِ وَ اجْعَلْ لِی نَصِیبا مِنْ کُلِّ خَیْرٍ تُنْزِلُ فِیهِ بِجُودِکَ یَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِینَ

ترجمه

خدایا روزی کن مرا در آن روز هوش و خود آگاهی را و دور بدار در آن روز از نادانی و گمراهی و قرار بده مرا بهره و فایده از هر چیزی که فرود آری در آن به بخشش  خودت ای بخشنده ترین بخشندگان

شروع

باطرح موضوع

انسانی که اشرف مخلوقات است گاهی به جایی می رسد که تا حد حیوانیت و حتی پایین تر از آن هم سقوط می کند. یکی از عواملی که باعث سقوط انسان می شود و حربه شیطان هم هست غفلت است که بسیاری از انسانها را با این وسیله جهنمی میکند.  قرآن می فرماید:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُون (اعراف آیه 179)

بسیارى از جن و انس را براى جهنم آفریده‏ایم دل‏ها دارند که با آن فهم نمى‏کنند چشم‏ها دارند که با آن نمى‏بینند گوش‏ها دارند که با آن نمى‏شنوند ایشان چون چارپایانند بلکه آنان گمراه‏ترند ایشان همان غافلانند.

هدف اصلى آفرینش، خداپرستى و عبودیّت است، ولى نتیجه‏ى کار بسیارى از انسان‏ها در اثر عصیان، طغیان و پایدارى در کفر و لجاجت، دوزخ است، گویا که در اصل براى جهنّم خلق شده‏اند. حرف «لام» در «لِجَهَنَّمَ»، براى بیان عاقبت است، نه هدف. مانند نجّار که هدف اصلى‏اش در فراهم نمودن چوب، ساختن در و پنجره‏هاى زیبا از آن چوبها مى‏باشد، ولى کار به سوزاندن چوب‏هاى بى‏فایده در بخارى مى‏انجامد که آن هدف تبعى است.

دوزخى شدن بسیارى از انسان‏ها، به خاطر بهره‏نبردن از نعمت‏هاى الهى در مسیر هدایت و کمال است. زیرا با داشتن چشم، گوش و دل، خود را به غفلت زده‏اند. «أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ»(تفسیر نور، ج‏4، ص: 230)

اقناع اندیشه

با توضیح وتبیین

چطور میشود که با غفلت این بلا به سر انسان می آید؟

 منشاء تمام شرور، غفلت از خداست. انسان براساس توجه به خداست که انصاف، عدالت، رحم و مروت در او زنده می شود. شیطان وقتی می خواهد انسان را به گناه دعوت کند، اول کاری که می کند این است که فکر انسان را از خدا به خود انسان برمی گرداند و به سمت مصالح و منافع و تعلقات خود می چرخاند. وقتی انسان به خود توجه کرد، کوچک و حقیر و ضعیف می شود، همتش پایین می آید، مسائل بزرگ را فراموش می کند، مسائل کوچک برای انسان تلخ می شود به واسطه التفات به خود، یاد خدا را فراموش می کند، دقیقاً با چیزی که برای حفظ خود انجام می دهد صدمه و لطمه می بیند. خداوند متعال چرا مسئله حضرت آدم را در بهشت به طور مکرر در قرآن ذکر می کند؟ برای آنست که اول انسان فکر کند که من از حضرت آدم بالاتر نیستم و مواظب و مراقب باشد.

پرورش احساس

با داستان

انسان در هر مقام و موقعیتی قرار گرفت نباید گذشته خود را فراموش کند که چه بوده است. در تاریخ آمده شخصی به نام ایاز در ابتدا غلام « سلطان محمود» بود و در اثر زیرکی و فداکاری مقرب ترین و نزدیک ترین فرد نزد  سلطان گردید. این امر باعث حسادت وزیران و درباریان گردید و آن ها به فکر افتادند هر طور که شده، ایاز را نزد سلطان خوار گردانند. ایاز حجره ای داشت که همیشه درِ آن بسته و قفل زده بود و کسی را به داخلِ آن راه نمی داد. هر روز صبح، قبل از اینکه ایاز نزد سلطان برود، وارد این اتاق می شد، مدّتی در آنجا می ماند و سپس بیرون آمده، در را قفل کرده و به قصر سلطان می رفت. عدّه ای از حسودان، نزد سلطان محمود رفتند و گفتند:« ایاز مقدار زیادی جواهر و طلا از خزانه ی سلطنتی دزدیده و در اتاقی جمع کرده است و هر روز صبح به آن اتاق می رود، جواهرات و طلاهایش را می شمرد و سپس بیرون می آید و هیچ کس را به آن اتاق راه نمی دهد.» آنقدر گفتند که سلطان به شک افتاد. بنابراین دستور داد یک روز بعد از اینکه ایاز به قصر آمد، عده ای از مأموران با بیل و کلنگ به خانه ی ایاز رفته، در را شکسته و هر چه طلا و جواهر یافتند، برای سلطان بیاورند. مأموران طبق نقشه عمل کردند. با کلنگ، قفل در را شکستند و وارد اتاق شدند. امّا در اتاق جز پوستین و کفش کهنه چیز دیگری نیافتند. مشکوک شدند که حتماً جواهرات باید مخفی شده باشد، به همین دلیل شروع به کندن زمین نمودند، امّا چیزی نیافتند. به ناچار، پوستین و کفش را نزد سلطان بردند سلطان فهمید که درباریان حسادت ورزیده و سعایت کرده اند. بنابراین سلطان آنها را احضار کرد و گفت:« اگر ایاز از شما راضی نشود و شما را نبخشد، من شما را مجازات خواهم کرد.» درباریان به پای ایاز افتادند و از او عذرخواهی کردند. ایاز گفت:« اگر سلطان شما را ببخشد من نیز از گناه شما می گذرم.» آن گاه سلطان از ایاز پرسید:« سِرِّ اینکه هر روز صبح به آن اتاق می رفتی و خلوت می کردی، چه بود؟» ایاز پاسخ داد:« قبل از اینکه من غلام سلطان شوم، مردی تهیدست و فقیر بودم و از مالِ دنیا فقط همین کفش و پوستین را داشتم وقتی که نزد سلطان مقرّب شدم، آنها را در اتاقی گذاشتم و هر روز صبح به دیدن آنها می رفتم تا نفسم سرکش نشود. و به خود مغرور نگردد و از یاد خداوند غفلت نکند.» « غرض از نقل این داستان آن است که انسان باید همیشه حالت اولیّه اش را به خاطر داشته باشد و بداند که خداوند او را از نطفه ی گندیده و ناچیزی آفریده است و هر چه دارد، بخشش خداوند به اوست و انسان از خودش چیزی ندارد.        

رفیق اهل غفلت هرکه شد از کار می ماند ........ چویک پا خفت، پای دیگر از رفتار می ماند

اشعار وتمثیلات - زیبا ترین تک بینها-امیر ملک محمودی

غافل مشو که عمر تو بر باد می رود ....... بَر رَخْش عُمر ، هر نفسی تازیانه ایست

اشعار وتمثیلات -مفرد همدانی

رفتار

سازی

 از راههای غفلت زدایی ذکر خداست. اینکه انسان همیشه به یاد خدا باشد و بداند زیر ذره بین خدا قرار دارد غفلت را از بین میبرد. در حدیث قدسی آمده:

أیُّما عَبدٍ اِطَّلَعتُ عَلى قَلبِهِ فَرَأیتُ الغالِبَ علَیهِ التَّمَسُّکَ بِذِکرِی تَوَلِّیتُ سیاسَتَهُ و کنتُ جَلِیسَهُ و مُحادِثَهُ و أنِیسَهُ.

هر گاه به دل بنده اى سر زنم و ببینم که یاد من بر آن چیره گشته است، تربیت او را خود به عهده گیرم و همنشین و همسخن و همدم او شوم

راه دیگر این است که زیاد به قبرستان و زیارت اهل قبور برویم تا خیلی به خوشی دنیا دل نبندیم و از محرومیتهای آن نگران نشویم و همیشه به فکر مرگ و آخرت باشیم

راه سوم دوستی و همنشینی با اهل ذکر و شرکت در جلسات دعا و دوری از افراد غافل و هرزه است که بسیار تأثیر دارد.

راه چهارم هم مداومت بر اذکار و ادعیه وارده برای زمانهای مختلف و قرائت قرآن است

روضه

چقدر زیباست یک جوان آنقدر به یاد خدا و مرگ باشد و خود را آماده کند که وقتی به او گفته می شود مرگ در نظر تو چگونه است بگوید «احلی من العسل» اومد خدمت بابا اذن بگیره بدون معطلی حضرت اجازه دادند اما همین که داشت می رفت یک نگاه مأیوسانه ای به او کردند فرمودند خدایا شاهد باش شبیه ترین انسان به پیامبرت از نظر اخلاق و صورت و گفتار را به سوی این قوم فرستادم. اما چه کردن با این جوان. تا فهمیدند اسمش علی است آنقدر زدند که بدنش پاره پاره؛ هر طرف بدن را بلند می کردن یک طرف دیگر روی زمین می ماند.

۰۴تیر

داستانک (خاطره )

حدود 4 سال پیش بود که جوانی مومن و باتقوا پیش من آمد و گفت :

حاج آقا ! نه شغلی دارم و نه پولی؛ اما نیاز شدید به ازدواج دارم . وضعیت مالی خانواده ی ما هم مناسب نیست، برای همین، مخالف ازدواج من هستند

گفتم: به خانواده ات بگو به من زنگ بزنند ، تا با آنها صحبت کنم

زنگ زدند و من هم صحبت کردم ، اما فایده ای نداشت.

به آن جوان گفتم: کاری از دست من بر نمی آید . اما پیشنهادی به تو می دهم، و آن پیشنهاد این است که : غسل زیارت کن و بعد از آن به حرم امام رضا علیه السلام  برو ، بعد از زیارت ، به بالاسر حضرت برو و 2رکعت نماز زیارت بخوان‌، بعد از نماز دعا کن انشاءالله برآورده می شود ...

سه روز بعد ، آن جوان با من تماس گرفت و برای خواندن صیغه عقدش با من قرار گذاشت و گفت :همه چیز درست شد ...

جالب این بود که روز ازدواجش روز ولادت امام رضا علیه السلام بود ، روز ولادت خانمش هم روز ولادت امام رضا علیه السلام بود و نام پدر خانمش هم رضا ...

الآن هم به برکت امام رضا ‍ علیه السلام  همه چیز دارد ...

 

۰۳تیر

آیت الله ناصری که از اولیای الهی و از دوستان قدیمی آیت الله بهجت میباشند پس از پیروزی تیم ملی ایران مقابل آمریکا در سخنرانی خود با گریه فراوان فرمودند :

شب گذشته در آسمان شور و غوغای عجیبی از دعای اهل زمین به وجود آمده بود...

آنگاه پس از گریه شدید ، فرمودند : والله اگر مردم فقط یک مرتبه این طور برای فرج امام زمان (عجل الله فرجه) دعا میکردند ، حضرت می آمدند...

ای کاش روزی بیاید که همه مستضعفان و مظلومان جهان به ویژه مسلمین ، و در راس آن شیعیان و محبان محمد و آل محمد(صلی الله علیه و آله ) به این نتیجه برسند که باید یگانه منجی بشریت بیاید هم او که تمامی امت ها وعده آمدنش را داده اند . آنگاه همه با هم از پیر و جوان خرد و کلان زن و مرد دست به دعا بردارند و ظهور و فرج آن عزیز غایب از نظر و غریب دوران ها را از خدا بخواهند

[کتاب آخرین فرمانده ، اولین سرباز ؛ پژوهش و نگارش :مجید فولادی صفحه 33]

۰۲تیر

فرق بین انسان و حیوان در چیست؟

حیوان بین خوب و بد، خوب را انتخاب می کند و انسان بین خوب و خوبتر ؛ خوبتر را بر میگزیند و نیز بین بد و بدتر ، بد را.

ما باید در انتخابها و مشغلهامان ؛ اهم را انتخاب کنیم ، نه مهم را

حضرت علی علیه السلام می فرمایند:من اشتغل بغیر المهمّ، ضیّع الأهمّ

هر کس کار مهم را انتخاب کند؛ اهم را ضایع می کند [الحیاة جلد‏1 صفحه 551 ]

الآن دوران پر هیجان جام جهانی فوتبال است، و ذهنها به سوی این رویداد.

دشمن نیز در طول تاریخ نشان داده منتظر یک غفلت از جانب مردم خصوصا شیعیان است

به عنوان مثال : بسیاری از رویدادهای شوم مانند جنگها؛ در همین دورانها بوده است

مانند:المپیک 1948 = اعلام موجودیت اسرائیل

جام جهانی 1982 = حمله رژیم صهیونیستی به لبنان

جام ملت های اروپا 1992 = قتل عام مردم بوسنی توسط اروپا

جام جهانی 2006 =جنگ 33 رژیم صهیونیستی علیه لبنان

المپیک 2008 = حمله روسیه به گرجستان-رژیم صهیونیستی و بازهم غزه

جام جهانی2010 = محاصره غزه و حمله به کاروان آزادی

المپیک 2012 = جنگ سوریه

جام جهانی 2014 = حمله داعش

مواظب باشیم ...

امام حسین علیه السلام  به سمت کربلا در حرکت بود اما مردم چه؟! در حال حج گزاری . و این غفلت است

روز 13 رجب مردم در حال برگزاری جشن میلاد حضرت علی علیه السلام بودند و آیت الله شیخ فضل الله نوری در پای چوبه دار. برگزاری جشن مهمتر بود یا دفاع از مرجع تقلیدشان

مواظب باشیم ...  دشمن منتظر غفلتِ ماست ...