مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند

با مدد از خدای مولا علی «کانون فرهنگی ثامن الحجج مسجد علی بن ابیطالب فارس - لامرد- بخش اشکنان - روستای پسبند»

مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند

با مدد از خدای مولا علی «کانون فرهنگی ثامن الحجج مسجد علی بن ابیطالب فارس - لامرد- بخش اشکنان - روستای پسبند»

مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند
پیام های کوتاه

۲۵ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۶تیر

حضرت موسی گفت خدایا کجایی ؟ آن قدر دوری از من که فریادت بزنم تا صدایت کنم یا نزدیکی ، کنار منی؟
خداوند (جل جلاله) فرمود «انا جلیس من ذکرنی». من همنشین اویم که مرا یاد کند.

 اینجا موسی شروع کرد دعا کردن و خواسته اش را از خدا خواستن. خدایا ازتو می خواهم روز قیامت آن موقعی که فرموده ای آلوده ها مشخصند وهمه می فهمند اینان چکاره اند، آنجا پرده روی زشتیهایم بیندازی.

موسی سوال کرد خدایا کدام بنده هایت شامل این لطفت میشوند که پرده را از زشتیهایشان بیندازی؟

خدای تعالی  فرمود موسی ،آنهایی که مرا یاد می کنند ،من هم آنها را یاد می کنم. آنهایی که مرا دوست بدارند من هم آنهارا دوست دارم.

موسی! به خاطر این بنده هایم ، اگر بخواهم بلایی بر آن سرزمین وارد کنم ، بلا را دور می کنم. آنهایی که می آیند به در خانه من با من حرف میزنند.

**********************************************************

حضرت موسی داشت می رفت. نگاه کرد دید یه جوانی برهنه است و خاکستر روی خودش ریخته  تا سترعورت بکنه. گفت موسی داری میری با خدا مناجات می کنی حداقل یه لباس از خدا واسه من بخواه.

حضرت یه خورده جلوتر رفت دید یه نفر وضع آن چنانی داره. خدمه و حشمه، کنیز و غلام. گفت موسی به خدای خودت بگو یه مقدار از دردسرهای ما رو کم کنه. نمی خوام این همه به ما داده. بسمونه. چقدر دیگه؟

موسی اومد  و مناجات کرد.

خطاب رسید موسی پیام اون دو تا بنده هامو ندادی. عرضه داشت خدایا تو از همه چیز باخبری.

فرمود موسی به اون جوان اولی که گلایه می کرد که سر راهتو گرفته بود بگو اگه زیادی حرف بزنی همین خاکسترها رو هم کنار می زنم. آبروت بره.

به دومی هم بگو اون کسی که می نالید از این همه نعمات بگو هر چی هم که بنالی بهت میدم.

گفت خدایا علتش چیه؟ یه نفر یه لباس ازت می خواد بهش عنایت نمی کنی، یکی اون همه وضعش خوبه می خواد کمتر کنی میگی باز بهش میدم.

فرمود موسی هر دو این جوان ها، اولی که به این روز افتاده وضع پدرش خیلی خوب بود. وقتی اومد کنار بستر باباهه، باباش گفت این مال، این منال، این زندگی اینها همش مال تو. برو ببینم چکار می کنی. بچه اش رو به مال دنیا سپرد. اینطوری بیچاره شد.

اما اونی که وضعش خوبه پدرش داشت از دنیا می رفت گفت آه در بساط ندارم. تو رو به خدا می سپارم.

موسی! من حکیم هستم. می دونم برای همه بنده هام باید چکار کنم.

برای خدا وقتی کاری می کنی خط و مشی تعیین نکنیم بگیم خدا «آنچه خیر ماست به ما عنایت کن».


۱۵تیر

حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد

 آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او....

 شیخ احوال بهلول را پرسید.

 گفتند او مردی دیوانه است.

 گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.

 شیخ پیش او رفت و سلام کرد.

 بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی.

 فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟ عرض کرد آری..

 بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟

 عرض کرد اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه کوچک برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم و به دیگران نظر نمی‌کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه که می‌خورم «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم..

 بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو می‌خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی و به راه خود رفت.

 مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید.

 بهلول پرسید چه کسی هستی؟

 جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی‌داند.

بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟

 عرض کرد آری...

 سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌کنم و چندان سخن نمی‌گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌کنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.

 بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی‌دانی..

 پس برخاست و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی‌دانید.

 باز به دنبال او رفت تا به او رسید.

 بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟

 عرض کرد آری... چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان کرد.

 بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی.

 خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز.

 بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.

 بدانکه اینها که تو گفتی همه فرع است و 

 اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باشد و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.

 جنید گفت: جزاک الله خیراً! و

 ادامه داد: 

 در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد.

و در خواب کردن این‌ها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.

۱۴تیر


بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد! ..... دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد

بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب ..... که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد

بخوان دعای فرج را و ناامید مباش ..... بهشت پاک اجابت هزار در دارد

بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است ..... خدای را، شب یلدای غم سحر دارد

بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال ..... مسافر دل ما، نیت سفر دارد

بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا ..... ز پشت پرده ی غیبت به ما نظر دارد

بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا ..... حجاب غیبت از آن روی ماه بر دارد

تعجیل در فرج حجت بن الحسن العسکری صلوات


۱۳تیر

سر تا پای خودم را که خلاصه میکنم، می شوم قد یک کف دست خاک که ممکن بود یک تکه آجر باشد توی دیوار یک خانه، یا یک قلوه سنگ روی شانه یک کوه، یا مشتی سنگ ریزه ته اقیانوس، یا حتی خاک یک گلدان باشد،خاک همین گلدان پشت پنجره،.

یک کف دست خاک ممکن است هیچ وقت هیچ اسمی نداشته باشد و تا همیشه خاک باقی بماند، فقط خاک.

اما حالا یک کف دست خاک وجود دارد که الله به او اجازه داده نفس بکشد، ببیند، بشنود، بفهمد،جان داشته باشد.

یک مشت خاک که اجازه دارد عاشق بشود، انتخاب کند ، عوض بشود، تغییر کند. وای خدای بزرگ من چقدر خوشبختم، من همان خاک انتخاب شده هستم همان خاکی که با بقیه خاکها فرق میکند من همان خاکی هستم که در دستهای بلا تشیه او ورزیده شده ام و او از نفسش در آن دمیده. (و نفخت فیه من روحی *و در آن از روح خود دمیدم ...*حجر/29) من آن خاک قیمتی هستم. حالا می فهمم چرا فرشته ها آن قدر رشک می برند.

اما اگر این خاک، این خاک برگزیده، خاکی که اسم دارد، قشنگ ترین اسم دنیا را، خاکی که نور چشمی و عزیز دردانه عالم هستی هست... اگر نتواند تغییر کند، اگر عوض نشود ، اگر انتخاب نکند ، اگر همین طور خاک بماند ، اگر آن آخر که قرار است بر گردد و خود جدیدش را تحویل خدای خویش دهد، سرش را بیندازد پایین و بگوید: «یا لَیتَنی کُنتُ تراباً» بگوید: ای کاش خاک بودم ... این وحشتناک ترین جمله ای است که یک آدم می تواند بگوید. یعنی اینکه حتی نتوانسته خاک باشد ، چه برسد به آدم! یعنی اینکه ... خدایا دستمان را بگیر و نیاور آن روزی را که هیچ آدمی چنین بگوید ...

خدا یا کمکمان کن



۱۲تیر

 

روزى وزیر هارون الرشید از کنار قبرستان رد مى شد. دید جناب بهلول، استخوان ها را در قبرستان جابجا مى کند و دنبال چیزى مى گردد،

گفت: بهلول! اینجا چه مى کنى؟ بهلول گفت: امروز آمده ام اینها را از هم جدا کنم . فرق بگذارم بین وزیر، دبیر، سرهنگ، سرتیپ، تاجر، حمال

 و ... . مى خواهم ببینم داخل اینها کدامشان بالاتر بوده اند! هر چه نگاه مى کنم مى بینم تمام مثل هم هستند . اینها بیخود در دنیا بر سر هم مى زدند

(مرد آخربین مبارک بنده اى است) معارفى از قرآن، آیت الله دستغیب، ص 325


۱۱تیر

شعر زیبا درباره نماز


سبب قرب داور است نماز                         فرق مومن ز کافر است نماز

در میــان خــدا و مخــلـــوقــش                   ارتبــاطی مکـرر اسـت نـمـاز

بهــترین فـرصـت ســخـن گـفتن                   با خـداونــد اکـبـر است نـمـاز

شیاد حق نیست بهتر از این کار                  از عـبادات بـرتـر است نـمـاز

مسلـمین را ز مـبدا و ز مـعــاد                   روز و شب یادآور است نماز

طـاعتی نیـست بـی نـمـاز قـبـول                  روح طـاعـات دیـگرست نماز

جسم و جان عقل و رای انسان را               بسوی خیر رهبر است نماز

ســپـر آتـــش اسـت روزه ولـــــی                ناجی روز محشر است نماز

نــــردبــــان تـــعــــالــــی مــومـــن               در مهمات سنگر است نماز

هـــم تــــســــلای خــــاطر مســکین             هم قرار توانــگر است نماز

مـــجــــری حـــکــــم امر بر معروف            عامل نهی منکر است نماز

طـــاعتــــی با چـــنــین اهـــمـــیـــت              که از اینهم مهمتر است نماز

بــــی ولای عــــلی نـــبــخـشـــد سود             که علی جان و پیکر است نماز

مـــهـــر آل عـــلی اســـت روح صلوه            بر مـــحـــمد و آل او صـــلوات

قال رسول الله صلی اله علیه و آله:

لا تَزالُ اُمَّتى بِخَیرٍ ما تَحابّوا وَاَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَکاةَ وَقَروا الضَّیفَ... ؛

امّتم همواره در خیر و خوبى اند تا وقتى که

یکدیگر را دوست بدارند،

 نماز را برپا دارند،

زکات بدهند

و میهمان را گرامى بدارند...  امالى طوسى، ص 647، ح 1340

 

۱۰تیر

پیامبر صلى الله علیه و آله :

یُؤتى بِاَحَدٍ یَومَ القیامَةِ یوقَفُ بَینَ یَدَىِ اللّه‏ِ وَ یُدفَعُ إِلَیهِ کِتابُهُ فَلایَرى حَسَناتِهِ فَیَقولُ: اِلهى لَیسَ هذا کِتابى فَاِنّى لا اَرى فیها طاعَتى! فَیُقالُ لَهُ: اِنَّ رَبَّکَ لا یَضِلُّ وَ لایَنسى ذَهَبَ عَمَلُکَ بِاغتیابِ النّاسِ ثُمَّ یُؤتى بِآخَرَ وَ یُدفَعُ اِلَیهِ کِتابُهُ فَیَرى فیهِ طاعاتٍ کَثیرَةً فَیَقولُ: اِلهى ما هذا کِتابى فَاِنّى ما عَمِلتُ هذِهِ الطّاعاتِ فَیُقالُ: لاَِنَّ فُلانا اغتابَکَ فَدُفِعَت حَسَناتُهُ اِلَیکَ؛

روز قیامت فردى را مى‏ آورند و او را در پیشگاه خداوند نگه مى‏ دارند و کارنامه‏ اش را به او مى‏ دهند، اما حسنات خود را در آن نمى‏ بیند. عرض مى‏ کند: الهى! این کارنامه من نیست! زیرا من در آن طاعات خود را نمى‏ بینم! به او گفته مى‏ شود: پروردگار تو نه خطا مى‏ کند و نه فراموش. عمل تو به سبب غیبت کردن از مردم بر باد رفت. سپس مرد دیگرى را مى ‏آورند و کارنامه‏ اش را به او مى‏ دهند. در آن طاعت بسیارى را مشاهده مى‏ کند. عرض مى ‏کند: الهى! این کارنامه من نیست! زیرا من این طاعات را بجا نیاورده‏ ام! گفته مى ‏شود: فلانى از تو غیبت کرد، حسنات او به تو داده شد.

(جامع الاخبار، ص 412)


۰۹تیر

یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : من دلم میخواد یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم . خطاب اومد : برو تو صحرا . اونجا مردی هست داره کشاورزی میکنه . او از خوبان

درگاه ماست . حضرت اومد دید یه مردی هست داره بیل میزنه و کار میکنه . حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست . از جبرئیل پرسید . جبرئیل

عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چی کار میکنه . بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد . فورا نشست . بیلش رو هم گذاشت جلوی

روش . گفت : مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم . حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم . حضرت دید این مرد به مقام

رضا رسیده . رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه . میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه . گفت : نه . حضرت فرمود : چرا ؟ گفت :

 

آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم


۰۵تیر

عبادالرحمن چه کسانی هستند؟  

 


وَ عِبادُالرَّحْمنِ  

و بندگان خداى رحمان

الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً

کسانى هستند که روى زمین بى ‏تکبّر راه مى‏ روند،

وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (فرقان63)

و هر گاه جاهلان آنان را طرف خطاب قرار دهند (و سخنان نابخردانه گویند) با ملایمت(و سلامت نفس) پاسخ دهند.

وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً (فرقان64)؛

و آنان براى پروردگارشان، در حال سجده و

قیام شب‏ زنده ‏دارى مى ‏کنند.


پیام‏های آیه:

1ـ بالاترین مدال براى انسان، مدال بندگى خداست. «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ» زیرا انتساب به بى‏ نهایت، انسان را بالا مى‏برد.

2ـ رفتار هر کس، نشان دهنده‏ ىشخصیّت اوست. «عِبادُ الرَّحْمنِ ... یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» (بندگان خاص خداوند، مظهر تواضع هستند.)

3ـ اسلام، دین جامعى است که حتّى براى چگونه راه رفتن برنامه دارد. «یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً»

4ـ ایمان و اعتقاد انسان، در رفتار شخصى او مؤثّر است. «عِبادُ الرَّحْمنِ ... یَمْشُونَ»

5ـ تواضع، ثمره‏ ى بندگى و نخستین نشانه‏ ى آن است. «هَوْناً»

6ـ سرچشمه‏ ى مدارا و نرمخویى بندگان خدا، ایمان است، نه ترس و ضعف آنان. «عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ» ...

7ـ وقار و نرمى از بارزترین صفات مؤمن است. «یَمْشُونَ ... هَوْناً»

8ـ تواضع نسبت به همه‏ ى مردم لازم است. (نسبت به زن و مرد، کوچک و بزرگ، دانا و نادان). «یَمْشُونَ ... هَوْناً ... قالُوا سَلاماً»

9ـ با جاهلان مقابله به مثل نکنید. «إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»

10ـ مُدارا و حلم و حوصله، از صفات بارز مؤمنان است. «قالُوا سَلاماً»

11ـ تواضع باید هم در عمل باشد، «یَمْشُونَ ... هَوْناً»، هم در کلام، «قالُوا سَلاماً» و هم در عبادت. «سُجَّداً وَ قِیاماً»

12ـ با افراد نادان و فرومایه مجادله نکنید. «قالُوا سَلاماً» (آنان سخنى در شأن خود مى‏گویند، ولى شما سخنى عالمانه و کریمانه بگویید)

13ـ بهترین وقت عبادت، شب است و بین شب و نماز و مناجات، رابطه محکمى است. «یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ» (فضاى آرام، دورى از ریا، تمرکز فکر، از برکات شب است)

14ـ شب زنده‏ دارى و استمرار و تداوم عبادت، نشانه‏ ى بندگان خاصّ خداوند است. (فعل مضارع «یَبِیتُونَ» نشانه‏ ى استمرار است)

15ـ آنچه به عبادت ارزش مى‏دهد، اخلاص است. «لِرَبِّهِمْ»

پروردگارا! ما را از بندگان خاصت قرار ده و توفیق کسب ویژگیهاى صفات عباد الرحمن را به ما مرحمت کن.



۰۴تیر

حرفهای یک آرایشگر در مورد خدا

مردی برای اصلاح به آرایشگاه رفت .در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در

 مورد خدا صورت گرفت !!

آرایشگر گفت:من باور نمیکنم خدا وجود داشته با شد؟

مشتری پرسید چرا؟

آرایشگر گفت : کافیست به خیابان بروی و ببینی .مگر میشود با وجود خدای مهربان اینهمه مریضی و درد و رنج وجود داشته باشد؟

مشتری چیزی نگفت و از مغازه بیرون رفت .به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد ُ

مردی را در خیابان دید با موهای ژولیده و کثیف با سرعت به آرایشگاه برگشت و به ارایشگر گفت: می دانی به نظر من آرایشگر ها وجود ندارند!!!

مرد با تعجب گفت :چرا این حرف را میزنی؟ من اینجاهستم و همین الان موهای تو را مرتب کردم ؟

مشتری با اعتراض گفت: پس چرا کسانی مثل آن مرد بیرون از آریشگاه وجود دارند.

آرایشگر گفت:آرایشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نمیکنند .

مشتری گفت :دقیقا همین است.

خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمیکنند!

برای همین است که اینهمه درد و رنج در دنیا وجود دارد