مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند

با مدد از خدای مولا علی «کانون فرهنگی ثامن الحجج مسجد علی بن ابیطالب فارس - لامرد- بخش اشکنان - روستای پسبند»

مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند

با مدد از خدای مولا علی «کانون فرهنگی ثامن الحجج مسجد علی بن ابیطالب فارس - لامرد- بخش اشکنان - روستای پسبند»

مسجد علی بن ابیطالب(علیه السلام) پسبند
پیام های کوتاه

۶۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زیبا» ثبت شده است

۲۵اسفند

یک سوال دارم از اهل سنت که عمر و ابوبکر را خلیفه میدانند:

اگر آنها خلیفه هستند پس چرا حضرت زهرا که دختر رسول خدا هستند و روایات زیادی در باب فضائل آن بانو داریم تا آخر عمرشان از آن دو( عمر و ابوبکر) راضی نشدند؟؟؟؟؟؟



درخواست:

بچه شیعه ها به پایگاه وااسلاماه اهل سنت سر بزنید ببینید چه دروغهایی رو منتشر میکنند جواب بدید.

۲۰اسفند

از امام باقرعلیه السلام نقل شده است:

« پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم بر مردی گذشت که در مزرعه اش درخت می کاشت. ایستاد و به او فرمود: آیا می خواهی تو را به اصله هایی راهنمایی کنم که با دوام تر، زود بازده تر و میوه هایشان گوا راتر و پایدار تر است؟

مرد گفت: آری، راهنمایی ام کن. پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم فرمودند: صبح و شام بگو :"سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر". اگر این ذکر را بگویی در قبال هر تسبیح، ده اصله از انواع درختان میوه دائمی هستند، در بهشت به تو داده می شود.

مرد گفت: ای رسول خدا! تو را شاهد می گیرم که این مزرعه را وقف فقرا کردم.

۱۸اسفند

یکی از آداب بسیار سفارش شده در اسلام مهمان داری و پذیرایی از او می باشد، چنانچه برای این عمل ثوابی عظیم در نظر گرفته شده است!

در این باب رسول اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرمایند: هر کس ایمان به خداوند و قیامت دارد، باید میهمان را گرامی بدارد.

مهمان، هدیه خدا و عامل بخشش گناهان است

همچنین بیان نموده‌اند: هنگامی که خداوند برای مردمی اراده‌ی خیر نماید، هدیه‌ای برای آنان می‌فرستد. پرسیدند: آن هدیه چیست؟ حضرت فرمودند: میهمان است که رزق خود را می‌آورد و چون می‌رود گناهان صاحب خانه را نیز می‌برد.

در مورد مهمان داری نیز از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده است که ایشان فرموده‌اند:

هر مؤمنی که از صدای مهمان [و ورود آن] خشنود شود، گناهان او آمرزیده می‌گردد؛ گرچه گناهان او از زمین تا آسمان را پُر کرده باشد.

اینگونه باشیم تا صورتمان در قیامت مانند ماه کامل بدرخشد

در روایتی دیگر آمده است که فرموده‌اند: هیچ مؤمنی در دنیا میهمان را دوست نمی‌دارد، جز آن که چون از قبر خارج می‌شود، صورت او مانند ماه شب چهارده می‌باشد و اهل محشر می‌گویند: «او جز پیامبر نیست.» پس ملکی می‌گوید: او مؤمنی است که میهمان را دوست و گرامی می‌داشته است، پس او را مسیری جز بهشت نخواهد بود.


۱۷اسفند


خدایا دوستت دارم

نگاهم رو به سمتِ تو ؛ شبم آیینه ی ماهه
دارم نزدیکتر میشم ؛ یکم تا آسمون راهه

به دستای نیازِ من ؛ نگاهی کن ازون بالا
من این آرامشه محضو ؛ به تو مدیونم این روزا
 
تو دیدی من خطا کردم ؛ دلم گُم شد دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده ؛ به آغوشه تو برگردم

تو حتی از خودم بهتر ؛ غریبی هامو میشناسی
نمیخوام چترِ دنیارو ؛ که تو بارونِ احساسی

خدایا دوستت دارم ؛ واسه هرچی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که ؛ ازم حالم رو پرسیدی

بازم چشمامو می بندم ؛ که خوبی هاتو بشمارم
نمیتونم ! فقط میگم : خدایا دوستت دارم . . .

۱۵اسفند
از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده اند که ایشان فرمودند:
در قیامت برای هر روز از ایام عمر بندگان 24 پرونده به تعداد ساعت های شبانه روز گشوده می شود؛
1- پرونده ای را پر از روشنی و سرور می یابد
و از دیدنش چنان شادی و فرح به وی دست می دهد که اگر بر دوزخیان تقسیم شود، احساس کردن رنج آتش را از آنان باز می دارد، و این ساعتی است که پروردگارش را در آن اطاعت کرده است.


2- سپس پرونده ای را تاریک، بدبو و ترس آور می بیند
و از مشاهده اش چنان بی تابی و ترس به وی دست می دهد که اگر بر بهشتیان تقسیم گردد، خوشی را از آنان باز ستاند و این لحظه ای است که پروردگار را در آن نافرمانی کرده است.


3- سپس پرونده ای  را تهی می بیند،
نه چیزی در آن است که او را شادمان کند و نه چیزی که ناراحتش سازد و این ساعتی است خوابیده و یا به کارهای مباح دنیایی سرگرم بوده است؛ آن گاه به جهت از دست دادن این لحظه ها احساس حسرت و تاسف به وی دست می دهد چرا که می توانست آن را از نیکی های بی شمار پر سازد.


۱۴اسفند

دو مرد با یکدیگر دوست بودند؛ یکى خدا پرست فقیر و دیگرى ثروتمند بى ایمان . ثروتمند بى ایمان به ثروت خود مى بالید و به دوستش مى گفت : من ثروت و افرادم بیش از تو است . و هر گاه در دو باغ وسیع و پر محصولش وارد مى شد مى گفت : گمان ندارم این همه نعمت تمام شود و قیامتى در کار باشد. دوست خداشناس به او پند دادو گفت : آیا به خدایى که تو را آفرید کفر مى ورزى ؟ اما من معتقدم که الله خداى من است و شریکى براى او قرار نمى دهم ، چرا نعمت دهنده را نمى شناسى و هرگاه به باغت داخل مى شوى ، یاد خدا نمى کنى و به نشانه شکرگزارى نمى گویى :
ما شاء الله لاقوة الا بالله
آنچه خدا خواهد (همان مى شود) قوت و قدرتى نیست مگر از جانب خدا.
پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله فرمود:هرگاه خداوند به بنده اش نعمت مال و زن و فرزند عنایت فرمود و او گفت : ما شاء الله لا قوة الا بالله آفتى به جز مرگ نبیند
امام صادق علیه السلام فرمود:عجب دارم از کسى که نعمت هاى دنیایى مى خواهد و نمى گوید: ما شاء الله لا قوة الا بالله چرا که پس ‍ از این جمله خداوند از زبان آن مرد خداشناس مى گوید: اگر من از تو کمتر ثروت و فرزند دارم امیدوارم خداوند بهتر از باغ تو به من بدهد، و این امید حتما محقق مى شود




۰۷اسفند

264d83

حضرت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمودند: «هر که صبح کند و چهار نعمت خدا را یاد نکند می ترسم که نعمت خدا از او زائل گردد»

اَلحَمدُ للهِ الَّذِی عَرَّفَنِی نَفسَهُ وَلَم یَترُکنِی عُمیانَ القَلبِ

ستایش خدا را که خود را به من شناساند ومرا کوردل نگذاشت.

اَلحَمدُ للهِ الَّذِی جَعَلَنِی مِن أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلی اللهُ عَلَیهِ وَآلِه

ستایش خدا را که مرا از امت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله قرار داد.

اَلحَمدُ للهِ الُّذِی جَعَلَ رِزقِی فِی یَدَیهِ وَ لَم یَجعَل رِزقِی [وَ لَم یَجعَله] فِی أَیدِی النَّاسِ

ستایش خدا را که روزیم را در دست خودش قرار داد و آن را در دست مردم ننهاد.

اَلحَمدُ للهِ الَّذِی سَتَرَ ذُنُوبِی وَ عُیُوبِی [سَتَر ذَنبی] وَ لَم یَفضَحنِی بَینَ الخَلائِقِ

ستایش خدا را که گناهانم وعیوبم را پوشاند ومرا در میان مردم رسوا نکرد.

۰۶اسفند

در کتاب اربعین سید عظیم الشاءن قاضى سعید قمى منقول است که از شیخ بهائى نقل مى فرماید که فرمود:
رفیقى در قبرستان اصفهان داشتم که همیشه بر سر مقبره اى مشغول عبادت بود و شبها گاهى به دیدنش مى رفتم، روزى از او سؤال کردم از عجائب قبرستان چه دیده اى؟
عرض کرد: روز قبل در قبرستان جنازه اى را آوردند و در این گوشه دفن کردند و رفتند، هنگام غروب بوى گندى بلند شد و مرا ناراحت کرد، چنین بوى گندى در تمام عمرم استشمام نکرده بودم. ناگاه هیکل موحشه و مظلمه اى همانند سگ دیدم که بوى گند از او بود، این صورت نزدیک شد تا بر سر آن قبر ناپدید گردید، مقدارى گذشت بوى عطرى بلند شد که در مدت عمرم چنین بوى خوش نشنیده بودم در این هنگام صورت زیبا و دلربائى آمد و بر سر همان قبر محو شد ((اینها عجائب عالم ملکوت است که به این صورت ها ظاهر مى شود))، مقدارى گذشت دیدم صورت زیبائى از قبر بیرون آمد ولى زخم خورده و خون آلود است.

گفتم: پروردگارا به من بفهمان این دو صورت چه بود؟
به من فهماندند که آن صورت زیبا اعمال نیکویش بود و آن هیکل موحشه کارهاى بدش و چون افعال زشتش بیشتر بود در قبر انیس همان است تا وقتى که پاک شود و نوبت صورت زیبا برسد.



۰۴اسفند

نقل کرده اند در زمان حضرت داوود (علیه السلام) شخص بیکارى بوده و کار و کاسبى نداشتند. مکرر دعا مى کرد: اللهم ارزقنى رزقا حلالا واسعا.

این دعا مى کرد دائم کاى خدا


روزى بى رنج و زحمت ده مرا

مردم او را مسخره مى کردند به او مى خندیدند که عجب مرد احمقى است روزى بى رنج و زحمت از خدا مى خواهد و حال آنکه همه مردم به کد یمین و عرق جبین کسب مى کنند و روزى مى خورند حتى داوود (علیه السلام) به زحمت از زره سازى نان مى خورد، گاهى از روى طعنه به او مى گفتند، اگر چیزى پیدا کردى تنها نخورى مرا هم صدا بزن و آن مرد متصل دعایش ‍ همین بود.

تا که شد مشهود در شهر و شهیر


گه ز انبان تهى جوید پنیر

تا که یک روز گرسنه و ناشتا در منزلش نشسته بود و مشغول دعا بود ناگاه در خانه باز شد و گاوى سرگذارد و وارد خانه شد، آن مرد گفت: روزى حلالى که از خدا مى خواستم همین است، برخواست، گاو را روى زمین انداخت و سر گاو را برید، قدرى از گوشت گاو را کباب کرد و خورد که صاحب گاو باخبر شد و به خانه آن مرد دوید، گاو را کشته دید، پرسید چرا گاو مرا کشتى، گفت:
من مدتى بود از خدا روزى بى زحمتى مى خواستم تا امروز براى من رسانید و دعایم را مستجاب کرد، صاحب گاو چند مشتى بر سر آن مرد فقیر زد و او را کشید و نزد داوود پیامبر برد و گفت: یا نبى الله از این مرد بپرس براى چه گاو مرا کشته است، داوود پرسید: چرا کشتى! فقیر عرض کرد:
یا نبى الله از همه مردم بپرسید من مدت ها بود از خداوند روزى حلالى مى خواستم تا امروز براى من رسانید.

گفت داوود این سخنها را شنو


حجت شرعى در این دعوى بگو

آن مرد عرض کرد: یا نبى الله مگر وعده هاى خدا دروغ است، خداوند فرموده: بخوانید مرا تا دعاى شما را استجابت کنم.

این بگفت و گریه در شد هاى هاى


تا دل داوود بیرون شد ز جاى

حضرت داوود به صاحب گاو فرمود خواهش مى کنم امروز بروید و فردا بیایید.
مثنوى گوید:

تا روم من سوى خلوت در نماز


پرسم این احوال از داناى راز

حضرت داوود شب به مناجات رفت و حکم این مسئله را از خدا خواست، خداوند هم حکم باطن مسئله را براى داوود بیان فرمود.
فردا که شد باز صاحب گاو آن مرد را در محکمه قضاوت آورد و فریاد زد:

زود گاوم را بده اى نابکار


از خداى خویشتن شرمى بدار

جناب داوود در محکمه عدلیه نشست و به صاحب گاو فرمود: تو مرد مال دارى هستى این مرد فقیر است گاو را به او ببخش و او را حلال کن. عرض ‍ کرد: یا نبى الله من دست بردار نیستم اگر قیمت گاوم را نگیرم، مردم به مال من طمع مى کنند، هرکس یک چیز مرا ببرد فقیر مى شوم، باید گدائى کنم. حضرت داوود فرمود: برو جمیع مالت و ثروتت را تسلیم این مرد کن و شکر کن که تا حال خدا تو را رسوا نکرده است اگر ندهى بدتر مى شود. آن مرد بنا کرد فریاد کردن و داد زدن.
آى، این چه حکمى است که داوود مى کند این چه شرعى است، چرا به من ظلم مى کنى.
داوود فرمود: حکم خدا این است که تمام مال و یملک تو از این مرد است، زن و بچه ات، تمام غلام و کنیز او مى باشند. آن مرد بنا کرد بر سر خود زدن و این طرف و آن طرف دویدن و شکایت از این حکم کردن، عوام هم زبان به ملامت داوود گشودند که تا امروز چنین ظلمى به کسى نشده است، این چه حکمى است، مردم هم کم کم جمع شدند.
همیشه به این ترتیب بوده، هر مطلبى که تازگى داشته باشد مردم جمع مى شوند از کمیت و کیفیت آن اطلاع پیدا کنند.
حضرت داوود به مردم فرمود: این مرد شاکى، غلام پدر این مرد فقیر است از سفرى مى آمدند زیر فلان درخت رسیدند، این بدبخت آقاى خود را کشته و اموال او را تصرف کرده و کاردى که او را با آن درخت کشته زیر آن درخت دفن کرده.

تا کنون از بهر گاوى اى لعین


مى زند فرزند او را بر زمین

مردم به اتفاق داوود رفتند و زیر آن درخت را شکافتند و کارد را با کشته یافتند، پس همان کارد را دست آن مرد فقیر دادند و گفتند: قاتل پدرت را بکش، او نیز قاتل پدرش را کشت و تمام اموال او را تصرف کرد.

۳۰بهمن

وقتى که نمرود حضرت ابراهیم (علیه السلام) را در آتش انداخت، ملائکه آسمان ها به گریه در آمدند، جبرئیل عرض کرد خدایا! در روى زمین یک نفر تو را پرستش مى کرد و حالا دشمن بر او مسلط شده، خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و یارى مى کنم، ملائکه عرض کردند، پروردگارا پس اذن بده ما به یارى او بشتابیم، از طرف حضرت حق خطاب شد بروید، اگر اذن داد او را یارى کنید.
ملکى که موکل آب بود آمد، ملائکه اى که موکل باد و خاک و آتش بودند آمدند عرض کردند:
اى ابراهیم اجازه بده تو را نجات دهیم و دشمنان تو را هلاک کنیم، حضرت ابراهیم اجازه نداد.
جبرئیل آمد عرض کرد: اى ابراهیم آیا حاجتى دارى.
حضرت ابراهیم فرمود: حاجتى دارم ولى به تو ندارم.
جبرئیل گفت: به آن کس که دارى بگو.
حضرت ابراهیم فرمود: حسبى من سؤالى علمه بحالى.(بی نیاز است از درخواست من و از حال من با خبر است)

ما کار خود بیار گرامى گذاردیم


گر زنده سازد بکشد رأى رأى اوست

ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست


از حضرت کریم تمنا چه حاجت است

فرمود او خودش از حال من مطلع است غافل نیست افوض امرى الى الله ان الله بصیر بالعباد خطاب شد اى آتش بر ابراهیم سرد و سلامت شو.

سفیر نور